تجربه ای خونبار از گذشته درسهایی برای امروز!
این روزها مصادف است
با چهل و یکمین سالگرد جنبش سال۵۷ ، فی البداهه این موضوع موجب شد تا مجدّداً به درسهای تاریخی وگوشه
هایی از وقایع مهم و عبرت آموز این جنبش را مرور کنیم.
میگویند: نه بخند نه اشک بریز نه محکوم کن
بلکه مسائل را دریاب!
آيا قدرت گیری طبقه حاکم سرمایه اسلامی و در رأس آن "خميني" در سال ۵۷ ، مستقيماً بر تسخير انقلابي و ابتكار عمل مستقيم تودهھاي مردم در پائين متكي بود؟ اين چه مبارزه ي طبقاتي است كه جھت عيني ھر اقدام آن و به زعم روحانيتي كه پايگاه طبقاتي اش بورژوازي ھست به جاي آنكه عليه مكانيزم دولتي سلطه ي طبقاتي باشد، عليه مبارزات حقيقي طبقات استثمار شونده و زير سلطه است، به جاي آنكه عليه ماشين دولتي باشد، براي تقويت و تحكيم آن بوده و هست. حوادث سال ۱۳۵۷ ایران تجلی این حقیقت است، که تنها انقلاب در دستور کار روز ، در کشورهای پیرامون، همچنین در سایر نقاط جهان، انقلاب پرولتری است.
بر غم حضور فعالانه بخش های تولیدی نیروی
کار طبقه کارگر در جنبش سال ۵۷، طبقه
کارگر فاقد یک افق کمونیستی و سازمان انقلابی بود. در سال ۱۳۵۷، اعتراضات و اعتصاب
بزرگ صنعت نفت که عملاً طبقه کارگر ورود خود را به کارزار مبارزات اجتماعی اعلام
داشت. علائم هشدار دهنده را برای بورژوازی به حرکت در آورد. از یک سو بورژوازی
ناتوان از سرکوب گسترده، که دیگر چاره ساز نبود، بلکه موجب رادیکالتر شدن هر چه
بیشتر اعتراضات می شد، از سوی دیگر جامعه چنان دستخوش بحران سیاسی شده بود که طبقه
حاکم دیگر قادر به هدایت و حفظ سکان قدرت سرمایه داری سلطنتی را نداشت. لذا
بورژوازی می بایست بدیل سیاسی خویش را برای تداوم و بقاء نظام سرمایه داری ارائه
میداد. جمهوری اسلامی اگر چه یک بدیل نامناسب ولی تنها آلترناتیو ممکن بورژوازی
جهانی در آندوره بود. در چنین شرایطی است که خمینی توسط گرایشات راست و چپ دستگاه
سیاسی سرمایه به وسط صحنه آورده می شود و روحانیت به ناگاه ضد امپریالیست می شود.
جناح چپ دستگاه سیاسی سرمایه در تثبیت رهبری روحانیت به رهبری خمینی و صد البته ضد
امپریالیست قلمداد کردن وی نقش فعالی ایفا کرد.
يك دوره از مبارزات طبقاتی جامعه از بھمن ۱۳۵۷تا به امروز، با شكست طبقات تحت استثمار ھمراه گشت و استثمار و ستم سرمايه در ھيبتی اسلامي تداوم يافت.
بي شك دلايل و نتايج اين شكست تا مدتھا مورد
بحث چپ ايران و ساير ماركسيستھا در سطح جھان بود. تا آنجا كه به خود چپ و نقشی كه
در اين شكست ايفا كرده است مربوط ميشود. مسئله اساسي دركھای مخدوش از ماركسيسم و
تسلط پروبلماتيكی است كه نه بر مبارزه طبقاتی پرولتاريا بلكه بر استقلال ملی
استوار است. اين انحراف تاكنون مانع سازماندھی براي انقلاب پرولتری گشته و بالاتر
از آن مبارزات خود بخودی پرولتاريا را نيز به بيراھه كشانده.
تفسيرھای اكونوميستی از ماركسيسم چگونه از
انترناسيونال دوم تا به امروز استمرار يافته اند. در ايران نيز حزب توده چنين
"ماركسيسمی" را به ايران انتقال داد و الفبای آنرا به فدائي، پيكار و
ديگران آموخت. اين "ماركسيسم" جبرگرايانه، كه در آن نقش پرولتاريا
پيوسته فرعی ارزيابی شده، متكی بر تئوری رشد نيروھای مولده بود كه در ايران تحت
نام "ماركسيسم ـ لنينيسم" ترويج يافت. امتزاج اين درك با دركھای خرده
بورژوايی و پوپوليستي از مبارزات ضد امپرياليستي ـ ضد وابستگی كه عمدتاً از
آمريكای لاتين منشأ گرفت، نگرش مسلط بر چپ ايران را فرموله كرد. نگرشی كه آتيه
نگری خود را نه در سوسياليسم، كه در "جمھوري دموكراتيك خلق" جستجو
ميكرد. اين پروبلماتيك قادر به مرزبندي تئوريك و ريشه اي با اكونوميسم و
رويزيونيسم نبوده و نخواھد بود. به ھمين خاطر است كه ھر چند يكبار شاھد
"خيانت" جناحی از سازمانھاي "انقلابی" و رويكرد آن به حزب
توده بوده ايم. حزب توده از ھمان ابتدای قيام اعلام داشت "وجه عمده انقلاب
ملی و دموكراتيك ايران وجه استقلال طلبانه و ضد امپرياليستی آنست."
ديگران نيز ھمان را در الفاظی ديگر تكرار
كرده و حزب توده را رفرميست خواندند.
چپ دستگاه سیاسی سرمایه، بطور العموم و
نحله های گوناگون آن، مثل استالینیسم، مائوئیسم و تروتسکیسم، در قبال حوادث سیاسی
تاریخی کارنامه ای چندان درخشانی ندارد.
تنها حزب توده و سازمان اکثریت این لاشه
های متعفن سیاسی نبودند که از دارو دسته خمینی بعنوان نیروی "ضد
امپریالیستی" یاد میکردند، بلکه گروهها و احزاب دیگری، مانند: حزب چهار طبقه
طوفان، حزب رنجبران و اتحادیه کمونیستها، پیکار، رزمندگان و سایرین بودند که فانوس
بدست بدنبال جناح مترقی در هیئت حاکمه ارتجاع سرمایه داری اسلامی، همگی آنها در
پشت جناح های حکومتی، نظیر بهشتی، بازرگان یا « بنی صدر» که در منظر سیاسی آنان، این عناصر مرتجع و منتخب خمینی جلاد، "
ضد امپریالیست"، و یا بمثابه نماینده " بورژوازی ملی و مترقی"
شناخته میشدند، صف کشیده بودند و برایشان هورا کنان جان فشانی کردند. سیاست و موضع
دفاع طلبانه از جنگ ارتجاعی امپریالیستی بین ایران و عراق و دفاع از خرده بورژوازی
"ضد امپریالیست" و یا دفاع از بخشی از حاکمیت تحت عنوان بورژوازی ملی و
یا لیبرال جزء اصل جدائی ناپذیری از برنامه و مشی سیاسی سازمانها و احزاب چپ در
ایران بوده و هست. از بورژوا گانگستر های حاکم بر کراملین، پکن در چین، و تا جامعه
شبانی آلبانی تحت عنوان " سوسیالیسم" و ... همه یکصدا مدافع سر سخت بقدرت رسیدن بورژوا گانگسترهای اسلامی
سرمایه در ایران بودند و هستند. اینان کلیه رژیم های دولتی بودند که تحت نام
سوسیالیسم یا کمونیسم در اتحاد شوروی و کشور هایی مثل کشورهای اروپای شرقی , کوبا
و غیره تشکیل شده بودند و چیزی نبودند، بجز شکل بیرحمانه تری از گرایش عمومی
سرمایه داری به سوی سرمایه داری دولتی که خود مشخصه دوران زوال امپریالیسم است.
تروتسکیستها همانند دیگر گرایشات چپ به
استقبال خمینی شتافتند. در همان حال که حزب توده در درون هیات حاکمه بدنبال " جناح روشن
بین" میگشت. هنگامیکه شوروی برای مردم افغانستان انقلاب صادر کرد، بخش اعظمی
از سازمانهای تروتسکیستی در سراسر جهان و از سوی دیگر بخش مهمی از سازمانهای
استالینیستی، از جمله سازمان فدائیان خلق، حزب توده که در حمایت از این "
انقلاب" سنگ تمام گذاشتند. تعداد قابل ملاحضه ای از سازمانهای تروتسکیستی
جهان؛ تز حمایت از رژیم اسلامی سرمایه در مقابل امپریالیسم امریکا را تئوریزه
کردند. یکی از مدافعین پر و پا قرص این موضوع، جریان تروتسکیستی بابک زهرایی بود و
همزمان طیف وسیعی از گرایشات استالینیستی، مائوئیستی، از جمله، حزب توده، فدائیان،
سازمان رزمندگان، پیکار، حزب رنجبران، اتحادیه کمونیستها، توفان و خلاصه بخش اعظمی
از جریانات ضد تروتسکیستی، که فانوس بدست و هر یک بنوعی در درون جناح های حاکمیت
ارتجاعی بدنبال " یار" میگشتند و به صدور انواع و اقسام تز های انحرافی
و مردم فریب پرداخته و می پردازند. واین فرجام زشت و نامیمونی کسانی است که
نمیخواهند درست بیندیشیند و از آن مهمتر نمی خواهند راست بگویند و در بند سیاست
های ضد انقلابی، رفرمیستی، فرقه ای و مصلحت جویی گرفتارند. درهم گوئی، تناقضگویی،
دروغگویی و تحریف، اجزاء لایتجزائی سیستمی هستند که میخواهد نادرست را درست جلوه
دهد.
ماركس انتقاد به از خود بيگانگي را با نقد
به نظام قدرت شروع كرد. ھدف او داشتن زندگي فردي پرمعنا بود و مبارزه او بر عليه
سازمانھاي از قبل ساخته شده براي كنترل و اسارت فرد بود. در جامعه كمونيستي مورد
نظر ماركس نيز فرد در اوج اجتماعي شدن تبديل به فرد ميشود. در جامعه اي كه بتوان
به از بين بردن نظام قدرت دست يافت، فرد و اجتماع در عاليترين نوع ھارموني زندگي خواھند
كرد. در آنجا فرد مكمل اجتماع و اجتماع مكمل فرد ميگردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر