دوران پارلمانتاريسم در فرانسه بسر آمده بود. دوره حکومت جمهوری پارلمانی از ماه مه ١٨٤٨ تا مقطع کودتا، کلام آخر و در واقع سيادت تمام عيار پارلمانتاريسم را اعلام کرد. امپراتوری دوم که مخلوق همين پارلمانتاريسم بود، خالقش را به هلاکت رساند. بدين ترتيب، پارلمانتاريسم ديگر در فرانسه مُرده بود، و بیشک انقلاب کارگری ابداً خيال زنده کردن آن را در سر نداشت. اما گويی اين شکل از سلطه طبقاتی به کناری زنده شد تا قوه مجريه، يعنی دستگاه حکومتی دولت، بزرگترين و تنها عامل تهاجم به انقلاب گردد.
کمون، يعنی جذب مجدد قدرت دولتی توسط جامعه، جامعهای که با نيروهای زنده خودش تعريف ميشود و نه با نيروهايی که آن را تحت کنترل و انقياد دارند؛ يعنی توسط خود تودههای مردم که بجای نيروی متشکل سرکوب کنندهشان، نيروی خودشان را سازمان ميدهند. [کمون] يعنی استفرار آن شکل سياسی که بر رهايی اجتماعی تودههای مردم ناظر است، بجای آن نيروی ساختگیِ جامعه که توسط دشمنان آنها و برای سرکوب آنها بکار گرفته ميشد (نيرويی که توسط سرکوبگرانشان ضبط شده بود) (نيروی خود تودههای مردم که عليرغم و برعليه خودشان سازمان يافته بود). اين شکل، مانند تمام پديدههای بزرگ، شکلی ساده بود. [تجربه] انقلابات گذشته - اينکه هميشه فرصت ضروری برای تحولات تاريخی، در همان گرماگرم پيروزی تودهای و به محض اينکه انقلاب سلاح پيروزی را تحويل ميداد تا عليه خودش بکار گرفته شود؛ از دست ميرفت - قبل از هر چيز در استقرار گارد ملی بجای ارتش انعکاس يافت.