5 اوت ۱۸۹۵
بمناسبت سالگشت فردریش انگلس!
فریدریش
انگلس در ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در شهر ووپرتال آلمان چشم بدنیا گشود.
نظریه پرداز و پراتیسین انقلابی کمونیست، یار، رفیق و همرزم کارل مارکس است. او بههمراه کارل مارکس «مانیفست
حزب کمونیست» و آثار بیشمار تئوریک دیگری نوشته است. آثار تئوریک او و کارل مارکس جزء
اوّلین آثار تئوری کمونیستی میباشند. انگلس دوشبه دوش کارل مارکس، برای پایه
گذاری تئوری سوسیالیسم علمی، تدوین برنامه مبارزاتی پرولتاریا و ایجاد حزب طبقه کارگر،
پیگیرانه تلاش و شرکت فعال کرد. این نظریه پرداز بزرگ و انقلابی کمونیست، پس از
چندین دهه تلاش خستگی ناپذیر در راستای گسترش آگاهی طبقاتی و عمل انقلابی پرولتاریا،
سرانجام قلب صمیمی و مهربانش در ۵ اوت ۱۸۹۵ در شهر لندن برای همیشه باز ایستاد.
مارکسیسم بازتاب آگاه روند دگرگونی انقلابی نظام سرمایه داری به کمونیسم
و نیز عمل سیاسی استوار بر این بینش است. این بازتاب برای نخستین بار توسط مارکس و
رفیق همرزمش انگلس، با ارتقای کمونیسم به دانش تحقق می یابد. از اینرو کمونیسم
مارکسی دانشی است تجربی- انتقادی استوار بر تجارب تاریخی که به ابزار عمل آگاهی
انقلابی تبدیل میشود. در یک کلام، نقد عمیقی است بر نظم و مناسبات موجود در جهت
دگرگونی بنیادین آن و دخالت در این دگرگونی شگرف
اکنون تمام پرولتاریایی که برای رهایی خود مبارزه میکنند، این ایدههای
مارکس و انگلس را اتخاذ کردهاند. اما زمانی که در دههی ۱۸۴۰ این دو یار جاودان سهمی در آثار سوسیالیستی یافتند و
وارد جنبشهای اجتماعی عصر خود شدند، آن دو یقیناً بدعتگذار بودند. در آن هنگام
افراد بسیاری وجود داشتند، بااستعداد و بیاستعداد، صادق و ریاکار، که جذب مبارزه
برای آزادی سیاسی علیه خودکامگی پادشاهان، پلیس و روحانیون شدند اما ناتوان از تشخیص
تقابل میان منافع بورژوازی و پرولتاریا بودند. این افراد ایدهی کنش کارگران را به
مثابهی یک نیروی اجتماعی مستقل در نظر نمیآوردند. از سوی دیگر، خیالبافان زیادی
از جمله برخی نوابغ وجود داشتند که میپنداشتند تنها مجاب کردن حاکمان و طبقات
حاکم در مورد سرشت نابرابر نظم اجتماعی معاصر ضرورت دارد و آنگاه برقراری صلح و
رفاه کلی در جهان خاکی آسان خواهد بود. آن-ها خواب سوسیالیسمی فارغ از مبارزه را میدیدند.
در نهایت، تقریباً تمام سوسیالیستهای آن زمان و دوستان طبقهی کارگر به طور کلی
پرولتاریا را تنها به مثابهی یک زخم (ulcer) در نظر میگرفتند
و با وحشت نظاره-گر گسترش آن همراه با گسترش صنعت بودند. بدین ترتیب، همهی آنها
در پی وسایلی جهت متوقف کردن «چرخ تاریخ» میگشتند. مارکس و انگلس سهمی در ترس کلی
از انکشاف پرولتاریا نداشتند؛ بالعکس، تمام دلگرمیشان رشد پیوستهی آن بود. هر چه
پرولتاریای بیشتری وجود داشته باشد، قدرتشان به عنوان طبقهای انقلابی افزون میشود
و سوسیالیسم امکان بیشتری مییابد و زمان تحقشش نزدیکتر میگردد. بنابراین شاید
بتوان خدماتی را که مارکس و انگلس به طبقهی کارگر کردند در چند کلمه بیان کرد: آنها
به طبقهی کارگر آموختند خود را بشناسد و به خودآگاهی برسد و علم را جایگزین خیالبافی
کردند.
به همین دلیل است که نام و زندگی انگلس باید برای تمام کارگران
شناخته شده باشد. به همین سبب است که در این مجموعه مقالات هدف اصلی همانند سایر
آثار منتشرهی ما، برانگیختن آگاهی طبقاتی در کارگران روسیه است، ما باید کلیاتی
از زندگی و آثار فردریش انگلس، یکی از دو آموزگار کبیر پرولتاریای مدرن را بیان
داریم.[….] مارکس و انگلس
که هر دو روسها را میشناختند و کتابهایشان را میخواندند، نفعی فعالانه در کشور
داشتند و از جنبش انقلابی روسیه با همدلی پیروی کردند و با انقلابیون روس در
ارتباط ماندند. هر دوی آن-ها پس از اینکه دموکرات شدند به سوسیالیسم روی آوردند و
احساس دموکراتیک انزجار از استبداد سیاسی به غایت در آنها قوی بود. این احساس سیاسی
بیواسطه، در آمیخته با تلقی نظری عمیق از ارتباط میان استبداد سیاسی و سرکوب
اقتصادی، و نیز تجربهی غنیشان از زندگی، مارکس و انگلس را به شکل فوق-العادهای
به لحاظ سیاسی راغب کرد. به همین دلیل است که مبارزهی قهرمانانهی تعداد کمی از
انقلابیون روس علیه حکومت قدرتمند تزاری، همدلانهترین طنینها را در قلوب این
انقلابیون کارکشته برانگیخت. از سوی دیگر، این گرایش به مزایای اقتصادی موهوم، برای
اینکه از بیواسطهترین و مهمترین وظیفهی سوسیالیستهای روس یعنی رسیدن به آزادی
سیاسی فاصله گیرد، به طور طبیعی به نظر آنها مشکوک رسید و حتی به عنوان خیانت
مستقیم به آرمان والای انقلاب اجتماعی تلقی شد. مارکس و انگلس همواره می-پنداشتند
«رهایی کارگران باید از طریق عمل مستقیم خود طبقهی کارگر باشد». اما به منظور
مبارزه برای رهایی اقتصادی، پرولتاریا باید خودش حقوق سیاسی مشخصی به دست آورد.
علاوه بر این، مارکس و انگلس آشکارا مشاهده کردند که انقلابی سیاسی در روسیه اهمیتی
شگرف نیز برای جنبش طبقهی کارگر اروپا خواهد داشت. روسیهی استبدادی همواره
پناهگاه ارتجاع اروپایی به طور کلی بوده است. جایگاه بینالمللی فوقالعاده مطلوبی
که روسیه در نتیجهی جنگ ۱۸۷۰ پیدا
کرده بود، که مدتها بذر نفاق میان آلمان و فرانسه میکاشت، البته صرفاً اهمیت روسیهی
استبدادی را به مثابهی نیرویی ارتجاعی افزایش داد. تنها روسیهای آزاد، روسیهای
که نیازی نه به سرکوب لهستانیها، فنلاندیها، آلمانیها و ارمنیها داشت و نه به
سرکوب هر کشور کوچک دیگری، یا اینکه پیوسته فرانسه و آلمان را در باتلاق گیر بیندازد،
میتواند اروپای مدرن را که از شرّ جنگ خلاص شده و آزادانه نفس میکشد، تمام عناصر
ارتجاعی در اروپا را تضعیف سازد و طبقهی کارگر اروپا را تقویت کند. به همین دلیل
بود که انگلس مشتاقانه خاستار ایجاد آزادی سیاسی در روسیه و به همان اندازه به
خاطر پیشرفت جنبش طبقهی کارگر در غرب بود. در مورد شخص انگلس، انقلابیون روس بهترین
رفیقشان را از دست دادند.
بگذارید همواره یاد و خاطرهی فردریش انگلس، مبارز و آموزگار کبیر
پرولتاریا را گرامی داریم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر