۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه





کاپیتالیسم یعنی توحش و توحش یعنی جنگ، 

هیچ جنگی مشروع نیست! بجز جنگ طبقاتی پرولتاریا

آیا امریکا به ایران حمله خواهد کرد؟
بار دیگر جامعه در برابر یک پرسش مهم قرار گرفته است.آیا ایالات متحده امریکا به ایران حمله خواهد کرد؟ ژورنالیستها و تئوریسین های جامعه بورژوا هرکدام از منظری به این رویداد مهم نگریسته اند. دستگاه سهمگین تبلیغاتی امپریالیسم امریکا، وسیعاً مشغول آماده سازی افکار عمومی برای وارد کردن شوک و مرعوب نمودن جامعه است. اخبارموجود بر این مدعا تاکید دارد، حضور و آرایش نظامی مخوف امپریالیسم آمریکا در دریا، زمین، هوا، کنترل و استقرار رفت وآمد نظامی در منطقه خلیج. همه حکایت از این دارد که عملیات آماده سازی در جریان میباشد. در همین حال امریکا برنامه های سختگیرانه که حاوی تحریم های اقتصادی است را یکی پس از دیگری به اجرا میگذارد. پیش از این در پی تحریم سپاه پاسداران رژیم، خامنه ای؛ اعلام کرد که نیروهای نظامی تحت امر وی باید در مقابل دشمن " آرایش نطامی بگیرند". دولت امریکا این چنین وانمود کرده و میگوید:
این تمهیدات برای جلوگیری از ادامه فعالیت های هسته ای رژیم میباشد. و در همین رابطه در سال  ٢٠١۸ بیانیه ١٢ ماده ای را صادر کرد که اولین پیشرط برای مذکراه پذیرفتن آنها از سوی رژیم سرمایه اسلامی در ایران است. شایان ذکر است که در پی صدور این بیانیه از سوی سران رژیم مانند همیشه واکنش ها و مواضع ضد و نقیضی را در بر داشته است. از لاف و گزاف پوچ و سخیفانه، تا "کرنش ذلت مندانه " . و این همه در حالیست، که موجی از نگرانی جامعه را در برگرفته است. همزمان با طرح استراتژی جنگی جدید دولت ترامپ در منطقه، تهدیدات دیپلماتیک نسبت به رژیم، لحن تند تری به خود می گیرد. از سوی مقامات امریکائی، دولت ایران بعنوان یکی ازعوامل مهم نا امنی در منطقه معرفی می گردد. بیش از چهار دهه جنگ سرد میان رهبران واشنگتن و ایران،بحران فی مابین با لشکر کشی امریکا به منطقه خلیج وارد مرحله حادتری میشود.


استراتژی امریکا در منطقه
ازسال  ١۹۴٠تا کنون مفاهیمی مانند بحران،خطر فوری، تهدیدات علیه امنیت ملی و علیه منافع حیاتی امپریالیسم آمریکا همگی جزء لاینفک سیاست خارجی آمریکا هستند. این مفاهیم به بسیج افکار عمومی که در ابتدا علیه جنگ بود کمک کرد و مهمتر ازآن به کنگره امریکا اجازه داد تا بودجه هنگفتی را تحت عنوان دفاع از امنیت ملی در اختیاردولت بگذارد.در چنین شرایطی دیگر کسی با واقعیت کاری ندارد. تاریخاً سیاست روتین روسای امریکا مبتنی بر مبالغه در مورد رویداد های خارجی استوار بوده است. یکی از جلوهای مهم این سیاست، نظریه معروف ترومن می باشد،مبالغه حساب شده از واقعیات و حتی گاهی وارونه جلوه دادن آن، روش معمول سیاست خارجی امریکا بوده و هست.بطور مثال ترومن بحران یونان و ترکیه را تهدید آمیز ترین تحریکات برای صلح جهانی وانمود میکرد

ظاهراً سیاست جدید ترامپ اینست که کار را با جمهموری اسلامی یکسره کند. تا از طریق قدرت نمائی نظامی در منطقه خلیج و فشارهای دیپلماتیک آنان را به مذاکره و یا با اتخاذ روشهای دیگر جایگزین کند. به نظر میرسد،دولت ترامپ به موازات تقلیل دادن اهدافش درمنطقه خاورمیانه فعلاً به امن کردن بغداد تن داده باشد. همزمان در مورد ایران نیز سیاست خود را از حمله نظامی و اشغال ایران به راه حلهای دیگری روی آورده است. تا راه را برای یک مذاکره نتیجه بخش هموار سازد. عملیات ایذائی نظامی، اشغال مراکزبارگیری نفتی، فلج کردن وضعیت اقتصادی. همه میتوانند در دستور کار باشد. وزیر دفاع آمریکا در پاسخ به فشارهای خبرنگاران که آیا حمله به ایران نزدیک است، ضمن طفره رفتن از پاسخ مشخص گفت،ما نیاز مستقیم به جنگ با ایران نداریم. راههای دیگری برای این معضل وجود دارد. اشاره مشاور سیاست خارجی و وزیر دفاع ترامپ به راه انداختن جنگهای داخلی است. جنگ هائی که دولت امریکا در براه انداختن آنها تبحر دارد. در این نوع جنگ ها، سازماندهی باندهای گانگستری را در کشورهای مختلف به راه می اندازد. باندهای مسلح مواد مخدر،سران قبایل عشیره ای در مناطق مرزی ایران مانند کردستان ، در شرق و سایر نقاط دیگری در ایران، نیروهای خودفروخته (باند زحمتکشان عبدالله مهتدی) و حتی باندهائی از درون خود رژیم و سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی،همه میتوانند دراین مسیر با دریافت مبالغی، در ایجاد ارعاب و هر جنایتی نقش ایفا کنند.
بر اساس اظهارات مقامات امریکائی مبنی بر شکست پروژه های جنگی امریکا در عراق، دونالد ترامپ اقدام به اتخاذ سیاست های جدیدی نموده است. بنابر گفته های مقامات امریکایی اوضاع در عراق، لیبی و سایر نقاط در منطقه دیگر از دستشان خارج شده است. در همین رابطه در زمان بوش، کمیسیونی بنام بیکرهملتون برای چاره جوئی بحران جنگی عراق تشکیل گردیده بود. که یکی از خواسته های این کمیسیون از جرج بوش درخواست شده بود، که دیگر کشور عراق را بعنوان یک مدل دمکراسی در منطقه معرفی نکند.و از وی خواسته شده از بیان، اظهاراتی نظیر پیروزی در جنگ عراق خودداری کند. بنابراین تغییر سیاست دولت امریکا در منطقه وعراق، در این میان تغییر سیاست جدیدی را نسبت به جمهوری اسلامی در پی خواهد داشت.
 
وضعیت هولناک کنونی بغداد، طرابلس و سایر کشوهای منطقه در برابر دیدگانمان نمونه چنین ترکیبی است. هزینه روزانه این تراژدی مرگبار را مردم منطقه با دادن روزانه بیش از صدها کشته پرداخت می کنند.
با اعلام طرح استراتژی جدید ترامپ برای بازگرداندن "ثبات و امنیت" در منطقه، همزمان بطور غیر علنی و تلویحی، ارسال هزاران سرباز تازه نفس برای اجرای استراتژی جدید دولت ترامپ به منطقه در حال اعزام هستند. بنابر اظهارات تاکنونی مقامات امریکائی، یکی از اهداف مهم این طرح، تحت فشار قراردادن رژیم جمهوری اسلامی ، بدلیل مداخلاتش در منطقه و تنبیه آنها می باشد. کشمکش سال های اخیر بین رژیم اسلامی و امریکا برای کسب هژمونی در منطقه وارد مرحله جدیدی از مناقشات خود گردیده است. با دستگیری اخیر عوامل رژیم اسلامی در کشورهای عربی و برخی کشورهای اروپائی، فشارها ،تهدیدات نسبت به رژیم لحن تند تری بخود گرفته است.تا جائیکه مقامات امریکائی، رسماً دستور شلیک به عوامل وابسته به جمهوری اسلامی را راساً صادر نموده اند.

نظام سرمایه دای دست به هر اقدامی می زند تا این نوع جنگها را موجه و قابل دفاع جلوه دهد.

به بهانه مبارزه با تروریسم و جنگ افزارهای کشتار جمعی با حمله نیروهای متحد، کشور عراق را اشغال کردند. این در حالی بود که بازرسان سازمان ملل پس از چندین ماه تحقیق و بازرسی، از یافتن هرگونه اسنادی که نشان بدهد،دولت فاشیستی بغداد دارای تسلیحات کشتار جمعی می باشد.بازرسان عملاً در این باره ناکام ماندند. آنان برای توجیه این حملۀ جنایتکارانه پرونده ساختند،افکار عمومی را وقیحانه فریب دادند . تا این تبهکاری و شارلاتانیزم را بنام حقیقت و دفاع از دمکراسی به جامعه بقبولانند. نویسندگان و ژورنالیسم جامعه بورژوا، رهبران جنگ افروز را فرشته صلح و دمکراسی لقب میدهند.
هر روز میلیون ها انسان در چهار گوشه جهان برای تامین حداقل معیشتشان، بسان قرون وسطا نیروی کارشان را می فروشند. میلیونها انسان از نبود بی بهداشتی، بی مسکنی، فحشاء،اعتیاد و دیگری بلایایی زمینی در فقر مطلق بسر می برند.
ورشکستگی بار بحران بازارهای وال استریت،بازار بورس لندن،همه این ها را باید کارگران جهان با قربانی شدنشان در جنگ های ارتجاعی- امپریالیستی تاوان آنرا بپردازند. امپریالیستها ریاکارانه دروغ میگویند. کشورهای امپریالیستی خود دارای تسلیحات مرگبار کشتارجمعی هستند. مگر همین ها عاملین فاجعه ناکازاکی در هیرو شیما نبودند،مگر دولت فاشیستی اسرائیل که کارگران بیدفاع فلسطینی را روزانه سلاخی می کند.تسلیحات کشتار جمعی در اختیار ندارد؟
بی تردید ارتجاع سرمایه داری حاکم بر ایران مورد نفرت کارگران و فرودستان آن جامعه است. آیا این موضوع میتواند مستمسک حمله جنایتکارانه و جنگ ارتجاعی را مشروع و بدان حقانیت بخشد. بورژوازی امریکا در دوره های تاریخی از بانیان و معماران فاشیستی ترین حکومت ها در اقصا نقاط جهان بوده و هست. از روی کارآمدن دیکتاتوری های نظامی در امریکای لاتین، تا مارکوس جلاد مردم فلیپین و شاه در ایران و این آخری ملا عمر در افغانستان، دولتهای دست نشانده قومی مذهبی در عراق و افغانستان.
این تهدیدات جنگی نه برای مبارزه علیه تروریسم است،نه برای آزادی و نه برای از بین بردن سلاح های کشتار جمعی. عوامل ریشه ای به راه انداختن جنگها را باید در تحرکات دائمی نظام سرمایه داری، جهت چاره جوئی و خلاصی از بحران مزمن سرمایه جستجو کرد.
پس از چندین سال حمله و اشغال نظامی عراق، لیبی و... دادن وعده های مقامات دولتی امپریالیسم امریکا، مبنی بر استقرار امنیت و دمکراسی در عراق و لیبی و... منطقه، تاکنون نتوانسته است حتی در یک شهر عراق وعده های داده شده را تحقق بخشد. در حال حاضر هزینه نظامی ایالات متحده امریکا بالغ بر بیش از پانصد میلیارد دلار برابر با کل هزینه نظامی در جهان است.

آیا حمله نظامی صورت خواهد گرفت؟
استراتژی جدید امریکا در وضعیت کنونی خاورمیانه از زوایای مختلف بویژه در برخورد به ایران قابل تامل است. اول از زاویه تحولات جهانی سرمایه و دیپلماسی بین المللی و روندهای جاری آن. دوم به لحاظ تاثیرات این تحولات بر اوضاع ایران، و اقدام مشخص امریکا و یا بطور علی العموم غرب در قبال ایران. در این باره نظام سرمایه داری به نقطه عطفی در بحران ساختاری خود رسیده است. اقتصاد جهانی سرمایه داری بدون دخالت عامل سیاسی و در اینجا امپریالیسم و نظامی گری قادر به از سر گذراندن این بحران ها نمی باشد. با فرو پاشی بلوک کاپیتالیستی شرق اوضاع بین المللی به لحاظ تاریخی و توازن قوای کشورهای امپریالیستی دستخوش تغییرات مهمی گردیده است. پس از این تحولات مهم امریکا دیگر قادر به حفظ هژمونی خود نیست. مهمترین دغدغه سیاسی نظامی امریکا وجود ابر قدرتی بنام اتحادیه اروپا است. یکی از اهرم های مهم امریکا برتری نظامی است، که از وجود ان برای مهار و کنترل قطب های رقیب و مرعوب کردن آنها از آن استفاده می کند. ازآنجائیکه اتحادیه اروپا و کشورهائی نظیر ژاپن شدیداً نیازمند انرژی هستند. از اینرو حمله به کشورهای منطقه، نمونه عراق، افغانستان و لیبی و طرح خاورمیانه بزرگ برای تصاحب منابع نفتی در این منطقه یکی از استراتژی های مهم امریکا را تشکیل میدهد. زیرا با به کنترل درآوردن این منابع مهم انرژی از آن بمثابه سلاح قدرتمندی برای بازدارندگی رقبای خود استفاده خواهد کرد. از همین رو پروژه هائی با پوشش های ایدتولوژیکی نظیر گسترش "دمکراسی"، "اسلام سیاسی" و "تروریسم" اینها تماماً در خدمت به همین استراتژی عمل می کنند. بنابراین بر پایه روند جاری نظام سرمایه داری بسوی چند قطبی شدن حرکت خواهد کرد، نمودهای آن از بین رفتن دولتهای ملی،ایجاد فدرالیسم، سرمایه گذاری روی اقوام و ملیت ها، این روندی است با اهداف سیاسی معین در جهت تقسیم مجدد بازار های سرمایه در جهت رقابت سرمایه داران.
تشدید جنگهای نژادی و قومی مذهبی نمود عینی است در برابر دیدگان ما که هم اکنون در عراق در جریان است.
امپریالیست های اروپائی و امریکا در برخورد با ایران و تحولات جاری دارای دو استراتژی متفاوت هستند. هدف نخست امریکا بکارگیری فشارهای دیپلماتیک و نظامی و احیاناً ایجاد چند عملیات ایذائی برای مرعوب کردن رژیم می باشد، بعبارتی امریکا خواهان جابجای قدرت از بالا می باشد. بطور کلی ایالات متحده با اتخاذ استراتژی جدید جنگی در پی کنار زدن کل دول سنتی و ایجاد دولت های دست نشانده در منطقه میباشد.همانطوریکه در بالا اشاره شد، امکان یک جنگ منظم و تمام عیار در حال حاضر در برخورد با ایران برای امریکا امکانپذیر نیست.ولی محتمل است برای ایجاد رعب وحشت و هموار نمودن راه برای دستجات مسلح گانگستری به چند عملیات موضعی اقدام نماید. لازم بذکر است تحولات یاد شده منوط است به روند رویداد ها، زدو بند ها و معاملات پنهانی قدرتهای دیگر امپریالیستی و یکسره شدن جناحبندی های درون هیت حاکمه جمهوری اسلامی.
و سرانجام فاکتور مهمی که میتوانست در این تحولات نقش تعین کننده ای ایفا نماید، که شور بخنانه این روند فاقد بازیگر اصلی است. یعنی مبارزه طبقاتی و به میدان آمدن نیروی اصلی یا اصطلاحاً همان نیروی سوم در این کشمکشها است. در این رابطه روند تحولات به گونه ای است که در حال حاضر نیروی اصلی یا همان نیروی سوم در معادلات سیاسی قدرتها هیچ نقشی ندارد. زیرا کلیه نیروهای حاضر از طیف راست تا چپ، تا مغز استخوان وابسته و در خدمت ضد انقلاب بورژوازی عمل میکنند.

امپریالیسم و جنگ
در اواخر قرن نوزدهم، رقابت سرمایه داری اشکال جدیدی را بخود گرفت. تولید به طور فزاینده ای تحت تسلط انحصارات غول پیکر سرمایه داری و مؤسسات سرمایه مالی قرار گرفت. از اواخر قرن ۱۹ به بعد، این تمرکز و تراکم- رو به رشد سرمایه مشکلات ناگزیر اجتماعی ناشی از مبارزه طبقاتی و نیاز برای دفاع از سرمایه ملی، منجر به پیدایش گرایش برای افزایش مقررات دولتی در اقتصاد سرمایه داری شد.(موانع گمرکی در دو دهه آخر قرن ۱۹به شدت افزایش یافت.) رقابت سرمایه داری از سطﺢ مابین تجارتخانه ها به سطﺢ مابین ملت ها ارتقاء یافت. به درجه ایکه به درون مقررات اقتصاد ملی کشیده شد، دولت ها به نیروی نظامی و ارتش بیشتر اهمیت دادند تا راه را برای منابع مواد خام و بازارهای جدید گشوده شوند. سرمایه داری وارد دوران امپریالیسم شد.
پس از فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی سابق، در پی فرو ریختن دیوار،نظام سرمایه داری وارد مرحله جدیدی گردید.این دوره را میتوان جزئی از تاریخ نظام سرمایه داری محسوب کرد. جنگ جهانی اول که برای تقسیم جهان که نتیجه رقابت کلیه کشورهای سرمایه داری بود،مرحله بسیار مهمی بود از روند توسعه نظام سرمایه داری. جنگ جهانی اول بروشنی نشان داد که پروسه تمرکز و انباشت سرمایه به مرحله ای از تکامل خود رسیده است که فقط و فقط با ایجاد جنگها بحران را میشود کنترل کرد. بعبارتی جنگ جهانی اول نشان داد که نظام سرمایه داری وارد دوران تاریخی جدیدی از حیات خود شده است و آن دوران امپریالیسم میباشد.مرحله ایکه دولت ها بخشی از سرمایه جهانی را در انحصار خود قرار میدهند،که این پروسه اجتناب ناپذیری قوانین حاکم براقتصاد سرمایه داری است،از اینرو دولتهای سرمایه داری بدون هیچ اما و اگری موظف به اجرای آن هستند.
بر همین اساس سرمایه داری امپریالیستی فقط در یک حوزه معین قدرت مانند سرمایه بزرگتر در مقابل سرمایه های ضعیف یا کوچکتر نیست. فرایند اجتناب ناپذیری جذب سرمایه های توسعه یافته تر مالی و صنعتی در راستای جذب ارزش اضافه های تولید شده توسط کشورهای پیرامون می باشد. انحصارات سرمایه های امپریالیستی با رشد سرسام آور شان جائی برای مرزهای ملی کشورهای پیرامون بورژوازی باقی نمی گذارند. یکی دیگر از عوامل مهم این دوره پروسه تسریع ادغام سرمایه های مالی با سرمایه صنعتی برای تمرکز بیشتر انحصارات می باشد. بطور کلی آنچه این دوره را از سایر دوره های تاریخی نظام سرمایه داری برجسته میسازد، آغاز عصر سرمایه امپریالیستی با چرخه دوزخی جنگ جهانی، بازسازی، بحران،می باشد.
برآمد اجتناب ناپذير امپريالیسم، جنگ است، يعني ادامه رقابت اقتصادی بطروق نظامی. نوع بحران اقتصادی قرن نوزدهمی، دیگر به اندازه کافی ارزش سرمایه را برای تنظیم یک چرخه جدید از انباشت سرمایه کاهش نمیدهد. فقط تخریب عظیم و کاهش ارزش سرمایه در مقیاس جنگ جهانی، می تواند این کار را انجام دهد. در عصر ما، اهداف واقعی و عینی جنگ جهانی در اینجا نهفته است. البته سرمایه داران برای این منظور آگاهانه تصمیم به جنگ نمی گیرید اما، توجیه های مختلف سیاسی یا استراتژیک به کنار، این رقابت های امپریالیستی ست که مدام در را بسوی جنگ باز می کند. در نتیجه، سرمایه داری یکبار دیگر در چرخه معیوب بحران، جنگ و بازسازی قرار گرفته است. این واقعیت که جنگ به یک بخش ضروری از سیستم تبدیل شده، نشان می دهد که سرمایه داری مدتها پیش نقش مترقی تاریخی خود را از دست داده است.
از جنگ اول جهانی سرمایه داری آن سیستم اجتماعی است که وارد دوران زوال خود شده است. این سیستم بشریت را دو بار در دايره بربریتی از بحران، جنگ جهانی، بازسازی و بحران دوباره فرو برد. از سالهای ۸۰ سرمایه داری وارد آخرین مرحله خود یعنی مرحله گندیدگی شده است. از آغاز قرن بیستم همه جنگ ها، جنگ های امپریالستی هستند وآنها بخشی از ستیز مرگ و زندگی میان دولتها، اعم از کوچک و بزرگ برای بچنگ آوردن و یا حفظ جاهایی در سطح جهانی می باشند . این جنگها چیز دیگری برای بشریت نمی توانند به ارمغان بیاورنند به جز مرگ و فساد. طبقه کارگر تنها با همبستگی بین المللی اش و مبارزه اش علیه بورژوازی در همه کشورها میتواند پاسخی به این جنگها بدهد.

اپوزیسیون و موضوع حمله نظامی
احزاب و سازمانهای رنگارنگ اپوزیسیون راست و چپ سرمایه هرکدام بر اساس بینش های نظری خود به این واقعه مهم واکنش نشان داده اند. اما آنچه که همه اینان را در نتیجه گیری نهائی در یک صف قرار میدهد، تمامی آنها با تاکید بر محتمل بودن حمله نظامی امریکا توافق کامل دارند. این فصل مشترک تمامی اپوزیسیون رنگارنگ بورژوائی است،که نسبت به این واقعه به موضع گیری های سیاسی طبقاتی در این باره پرداخته اند. آنچه که در این موضع گیری ها حائز اهمیت است، فقدان یک تحلیل طبقاتی از مکان تاریخی سرمایه داری امپریالیستی و بحران های رو به رشد این دوره از حیات سرمایه داری جهانی می باشد. بخش مهمی از اپوزیسیون دستگاه نظری چپ سرمایه، ادامه جنگ طلبی های امپریالیستی برای چاره جوئی و کنترل بحران را ناشی از دوره ای بودن این بحران ها ارزیابی می کنند. و به همین دلیل ساده آنان فاقد یک موضع گیری اصولی هستند،زیرا بحران را نه در ساختارهای این سیستم می بینند بلکه در پروسه سیکلی است که بحران سرمایه در آن می پیماید. این نوع نگرش جنگ را نه بمثابه روش متداول نظامیگری سرمایه برای برون رفت از بحران نظام سرمایه داری. بلکه تحرکات نظامی گری و ایجاد جنگها را در لحظه و دوره ای ارزیابی می کنند. برخی آنان با توهم پراکنی مبنی بر اینکه رژیم های مثل جمهوری اسلامی،یا رژیم سابق عراق، را بواسطه داشتن رهبران احمق، نادان و یا تروریست، مبنای ارزیابی شان برای شناخت از جنگ قرار میدهند. این یک بدفهمی محض از نظام سرمایه داری است. این سیستم ذاتاً بحران زاست و برگزیدن جنگ تنها راه ممکنه برای کنترل بحران است. پدیده جنگ ذاتی نظام سرمایه داری و در اینجا امپریالیسم است. بنابر این مقوله جنگ پس از اتمام دو جنگ جهانی تبدیل به یک پدیده جهانی گردیده است. و به تبعه آن کلیۀ جنگ ها بدون هیچگونه استثنائی؛ جنگهائی با ماهیت ارتجاعی و در خدمت تامین منافع امپیریالیست ها میباشند.

اتحادیه اروپا و رهبران امپریالیست آن وقیحانه دروغ می گویند، زیرا آنها هم از شیفتگان جنگ هستند!
اظهارات و اشاعه دروغین آنها علیه جنگ، بمراتب مخرب و سمی تر بشمار میرود. آنها میگویند این جنگ اشتباه است، چرا که فی المثل به تصویب سازمان ملل نرسیده است. اما جنگ ١۹۹١ که منتهی به قتل عام صدها هزار عراقی منجر شد و متقاعب آن دست صدام را برای قصابی علیه مردم آزاد گذاشتند، یک "جنگ قانونی بود". چرا که به تائید سازمان ملل رسیده بود. سازمان مللی که نه مدافع حقوق بین المللی است ، بلکه آن لانه دزدان و راهزنان بین المللی است. امروزه کار به جایی رسیده است که " پوتین و دولت مردان آلمان، فرانسه و امثال وی با گستاخی تمام خود را دلال " صلح" معرفی میکنند، که این ژست در نوع خودش یک لاف زنی مسخره ای بیش نیست. شایان ذکر است که این همان دولت فرانسه بود، که برای مسلح کردن و آموزش دادن دسته های مرگ هوتو در روندا مسئولیت داشت. و بخاطر حفظ منافع امپریالیستی خویش در ساحل عاج دست به عملیات نظامی زد. آلمان، کرواتها و اسلو ها را تحریک کرد تا خود را از یوگسلاوی جدا کنند. پدیده شومی که منجر به ایجاد یک جنگ ویرانگر ده ساله در بالکان گردید. که هدف از این اقدام امپریالیستی آلمان، گسترش نفود خود در دریای مدیترانه و خاورمیانه بود. در همان حال روسیه هم در حال تصرف خونین چچن بود.

علیه جنگهای ارتجاعی- امپریالیستی
تنها با گسترش مبارزه طبقاتی پرولتاریا امکان توقف این توحش عنان گسیخه امپریالیستی امکانپذیر است. زیرا در هر جنگ ارتجاعی قربانیان اصلی آن کلیۀ استثمارشوندگان خواهند بود. تنها یک طبقه کارگر انترناسیونالیست قادر است، دستگاه عظیم ماشین جنگی امپریالیسم را از کار بیندازد. زیرا در این جنگها دارای هیچگونه منافع ناسیونالیستی نیست. در تمامی جنگهای امپریالیستی همواره آن اکثریت استثمار شده است که متحمل بیشترین تلفات میگردد. مانند سربازان یا افراد غیر نظامی که مستقیماً در خط حمله قرار دارند و یا همچون تولید کنندگان و مصرف کنندگانی که تشویق میشوند تا بخاطر منافع ملی، کمتر بخورند و بی آشامند و بیشتر و سخت تر کار کنند. اما در این میان طبقه کارگر نمیتواند نقش یک قربانی و ناظر بی عمل را ایفا کند. خاطره اعتصابات و شورشهای انقلابی طبقه کارگر در برهه های مهم و حساس تاریخی نقش تعیین کننده ای را در بازدارندگی در برابر اقدامات جنون آمیز طبقات حاکم ایفا نموده است. طبقه کارگر نمیتواند از مقابله با سیستمی که آنرا بطور دائم مورد ستم و استثمار قرار میدهد از مبارزه بر علیه آن دست بردارد. چرا که ریشه واقعی قوه محرکه سیستم سرمایه داری بسوی جنگ، در ناتوانی این سیستم در عرصه پیشرفت اقتصادی است، که منجر به حملات نامحدود به سطح معیشت، پائین آوردن استاندارد های زندگی طبقه کارگر، از طریق تشدید استثمار،کاهش حقوق بیکاری، عدم پرداخت دستمزدها، کاهش و حذف کمک هزینه های اجتماعی، که این خود پیش درآمدی است بسوی جنگ در گرفتن قربانیان هر چه بیشتری از طبقه کارگر و کلیه استثمار شوندگان. بنا بر این مبارزه علیه آثار ویرانگر بحران اقصادی سرمایه داری و وضعیت نکبتبار موجود، نمیتواند جدا از مبارزه علیه جنگ باشد.
هیچ جنگی مشروع نیست! بجز جنگ طبقاتی پرولتاریا! ما مجاز نیستیم، تا با اتخاذ شیوه های مصلحت جویانه، در کنار و در دفاع از یک دولت ارتجاعی – امپریالیستی، در مخالفت با یکی دیگر از همین دولتها که به اصطلاح کمی " متعادل تر" است قرار گیریم. طبقه کارگر دشمن طبقاتی تمامی امپریالیستها و حامیان آنهاست. در دوران رو به زوال امروزی سرمایه داری، هیچ جنبش آزادی خواهانه و رهائبخش تحت عناوین مختلف "ملی- مذهبی" دمکراسی خواهی و سایر نحله های گوناگون دیگر  که مورد تائید و حمایت طبقه کارگر قرار گیرد وجود ندارد. در این اینجا بد نیست به عنوان نمونه گذری به مسئله اسرائیل- فلسطین نگاهی بی اندازیم. چرا که جنگ میان اسرائیل و فلسطین  میتواند نمونه حی و حاضر و زنده ای باشد برای تائید  مدعا ما پیرامون انحطاط جنبش های ناسیونالیستی و ... در عصر زوال سرمایه داری.  بطور قطع  ما  تمامی سرکوب، وحشیگری و خشونت  عنان گسیخته امپریالیستی دولت اسرائیل علیه فلسطینی ها را بطور مدام محکوم کنیم. اما نه در جهت شناسائی فی المثل " آرمان فلسطین" چیزی که بجز شناسائی و به رسمیت شناختن « سازمان تروریستی حماس و سازمان آزادیبخش فلسطین» و یا طبقه حاکم خودگردان فلسطینی موجود نمیتواند باشد. طبقه حاکم "خود گردان موجود فلسطین، در پی بقدرت رسیدن تا لحظه حاضر، حتی یک گام  در جهت تامین اولیه ترین خواست و منافع مردم خود  برنداشته است. نه تنها تاکنون در این مسیر هیچ اقدام مفیدی انجام نداده است، بلکه آنها در حال سرمایه گذاری در مراکز مهم و بزرگ کاپیتالییستی نظیر وال استریت در حال سوداگری مالی  و بدنبال بدست اوردن سود های کلان و باد آورده هستند.  یا در نمونه دیگری، جنبشی که در پی آغاز جنگ داخلی سوریه بنام "روژاوا شکل گرفت یا آنطوریکه دستگاه نظری چپ بورژوائی آنرا معرفی میکند؛ بنام؛ "انقلاب روژاوا" این جنبش، برغم هر صفتی که بدان اطلاق نمایند، در بهترین حالت یک حرکت از بالای سر جامعه  و اقدامی است از بالا، و بعبارت بهتر نوعی خود مختاری است که توسط دولت مرتجع اسد بدلیل تنگنا ها و ملاحضات سیاسی موجود خود در منطقه   به آنها اعطاء کرده است. ضمن آنکه در جنگ علیه نیروهیا مرتجع داعش دوش به دوش نیروهای امریکا و دولت اسد رشادت های زیادی از خود بر جای نهادند. اما همانطوریکه گفتیم، قدرت واقعی آن توسط فرماندهان نظامی منتسب به یگان مدافع خلق که مستقیماً بوسیله حزب کارگران کردستان ترکیه ، یا همان پ.کا.کا. است تامین،تعیین، هدایت و رهبری میگردد. شایان ذکر است، نیروی روژاوا که پیش تر در اتحاد خود با امپریالیسم امریکا، مورد حمایت و بهره میگیرفت، در حال حاضر امپریالیسم امریکا بنا بر موقعیت و مقتضیات و منافع سیاسی- طبقاتی خویش، دیگر حاضر به پوشش دادن هوائی نیروهای روژاوا  نیست، و عملاً آنها را در معرض سرکوب و کشتار خونین دولت فاشیستی ترکیه به حال خود رها کرده است. و اما در پاسخ به کسانیکه این جنبش را جلوه ای از اقدامات "سوسیالیستی" قلمداد میکنند، یادآور میشویم. که سوسیالیزم را نمیتوان با فرامین و از بالا صادر کرد. سوسیالیزم تنها زمانی میتواند ساخته شود که میلیونها نفر تصمیم بگیرند که دیگر نمیخواهند  تحت این سیستم پوسیده و بشر ستیزانه زندگی کنند. سوسیالیزم تنها زمانی میتواند ایجاد شود که آنها دست به ایجاد ارگانهای خود رهایی، در اشکال متنوع  دست به ایجاد سازمانهای گسترده خود، نظیر، شوراهای کارگری، کمونها انقلابی، کمیته های کارخانه و غیره اقدام کنند.
برای جلوگیری از گسترش دامنه جنگ های امپریالیستی،پرولتاریا نمیتواند نقش یک ناظر بی عمل را ایفا کند. در شرایطی مثل امروز و به دلایل معین تاریخی که دراینجا مجال پرداختن به تک تک آنها نیست، مبارزه طبقه کارگر تنها میتواند شکل تدافعی داشته باشد. اما مضمون این مبارزه میتواند در بر دارنده بذر پاشی یک مبارزه انقلابی- تهاجمی، برای یک جنگ طبقاتی علیه کل سیستم سرمایه داری را به همراه داشته باشد. تنها آن مبارزه ای میتواند ماشین جنگی سرمایه داری را نابود کند و بشریت را بسوی یک جامعه جهانی رهبری نماید که کلیه جنگهای سرمایه داری و تمامی مظاهر آنر، از جمله مرزهای ملی را به گورستان تاریخ سپرده باشد.
به جرات میتوان اعلام کرد که برای تغییر این جهان هرگز در هیچ دورانی، فراخوان به: پرولتارهای سراسر جهان متحد شوید! تا این درجه ضروری و مبرم نبوده است. در برابر این این سقوط تاریخی سرمایه داری ناگزیر، فقط یک راه انتخاب برای بشریت بر جای میماند: انقلاب جهانی کمونیستی یا نابودی بشریت. تاریخ مبارزه طبقاتی پرولتاریای بین المللی این حقیقت مسلم را به او نشان داده است که تنها راه ممکن برای رهائی کل بشریت از همۀ مصائب و هر نوع استثمار و ستمگری، نابودی نظام سرمایه داری و استقرار جامعه کمونیستی است.



هیچ نظری موجود نیست: