تنها گزینه ممکن در برابر ما؛ تداوم مبارزه طبقاتی، سازماندهی و تشکیلات
انقلابی است!
اگر یک ناظر آگاه به جهان ما نظر بی اندازد، محتمل میگوید که خط سیر حاکم کنونی ساکنان این سیاره، طریقه خود کشی را در پیش گرفته اند. مانند راه رفتن در تاریکی بر لبۀ یک پرتگاه است!
اگر واقعیت گرا باشیم و نخواهیم حقیقت را در لابلای تعاریف متداول به سبک ژورنالیسم سفُله انکار کنیم، اوضاع جاری خوشایند و امیدوار کننده نیست. و عملاً در برابر ما تنها دو انتخاب قرار دارد، نخست اینکه بگویم امیدی نیست و برای اینکه اوضاع از این بدتر نشود، کلاه خودمان را نگهداریم و در برابر شرایط موجود سر تسلیم فرود آوریم. که در این صورت وضع از این بدتر خواهد شد. یا اینکه جسارت بخرج دهیم و با بانگی رسا اعلام داریم: ما تلاش میکنیم تا با دگرگونی پایه ای وضعیت بهتر شود. اگر از همین امروز همت نکنیم فردا دیر خواهد بود و بربریت حاکم سرمایه داری هر چه بیشتر بر ما تحمیل خواهد شد.
انقلاب کمونیستی یا بربریت
کاپیتالیستی
این تنها گزینه در برابر ماست!!!
در
تئوری مارکس طبقه کارگر مختص روابط نظام سرمایه داری می باشد. لذا برای شناخت وجه
اقتصادی این طبقه و رابطه اش با تولید؛ ضروریست تاکید کنیم، طبقه کارگر طبقه ای
است که در روابط تولید مناسبات سرمایه داری در پروسه تولید کالا، به میزان ارزش
اضافه می افزاید. در این باره باید به چند وجه مشخص طبقه کارگر از دیدگاه مارکسیسم
اشاره نمود.
پرولتاریا
یا طبقه کارگر مختص شیوه تولید مناسبات سرمایه داری بوده است. این طبقه بنا بر
موقعیت اقتصادی اجتماعی اش بناگزیر زندگی خود را از طریق کارمزدی در رابطه با
سرمایه داری تامین می کند و در جریان تولید کالائی ارزش اضافه نیز تولید می نمایند.
طبقه
کارگر در شیوه تولید سرمایه داری مرکز ثغل تئوری مارکس بوده و تمام تحلیل های
اقتصادی، اجتماعی سیاسی او در ارتباط ناگسستنی با نقش پرولتاریا در جامعه مشخص می
گردد. مارکسیسم به مفهوم قدرت طبقاتی، یعنی تئوری و پراتیک انقلاب پرولتری تلقی
میشود. مارکس و انگلس هدف خود را نه فقط تغییر در راستای یک تحول در ساختارهای
اجتماعی بلکه تغییر در قدرت طبقاتی ( پرولتاریا) را نیز طرح می نمودند. به بیان
دیگر انقلاب اجتماعی نه فقط به معنای ایجاد تحولات در ساختارهای اجتماعی، بلکه
دگرگونی افراد جامعه را نیز مد نظر دارد. بنابراین کمونیسم از نظر مارکس به معنای
انقلاب در بشریت است. تغییر و تحولات از نظرگاه مارکس نمی تواند به شیوه ای
مکانیکی صورت پذیرد. بدین معنی که این کافی نیست انسانهائی که در مقطع خاصی از
تاریخ (منظور دوره سیادت نظام سرمایه داری) تحت روابط تولید سرمایه داری زندگی می کنند
از جا کنده، آنها را در روابط تولیدی جدید قرار دهند. این تحول باید از طریق حرکت
خود پرولتاریا انجام پذیرد، درغیراین صورت دگرگونی مطلوب در روان و عمل یا به
اعتبار دیگر درهستی افراد جامعه تحقق نخواهد یافت. در حقیقت این انتقاد مارکس به
فلاسفه انتراعی پیش از خود میباشد که در تز یازدهم نقد بر فوئر باخ آنرا مطرح
میسازد.
اساساً
فلاسفه پیش از مارکس و همچنین سوسیالیستهای تخیلی، جامعه آینده و افراد آنرا در
ذهن خود ساخته و سعی داشتند آنرا بر افراد مشخص جامعه خود تحمیل کنند. مارکس
بروشنی مشاهده نمود که چنین تغییری بدون عمل افراد جامعه امکان پذیر نخواهد بود.
اهمیت حرکت خود انگیخته پرولتاریا، با مقوله پراکسیس یا وحدت تئوری و عمل ارتباط
مستقیم دارد.
حال
ببینیم پرولتاریا از دید مارکس دارای چه وجه مشخصاتی است و چگونه است که این طبقه
از نظر تاریخی قادر به ایجاد تحولات بزرگ اجتماعی و گذار به سوسیالیزم می باشد.
همزمان این پرسش طرح می گردد که چه شرایطی در شیوه تولید جامعه سرمایه داری وجود
طبقه کارگر را ممکن ساخته است؟
مطالعات
و تجارب تاریخی مارکس بویژه پیرامون انقلاب کبیر فرانسه ١٧۸۹ او را متقاعد ساخت که درهرانقلاب اجتماعی
طبقه ای که قصد گرفتن قدرت سیاسی را دارد، باید ابتدا خواسته های طبقاتی خود را
بمثابه خواسته های کل اقشار جامعه مطرح نماید تا از این طریق بتواند طبقه حاکم را
سرنگون سازد. این همان روشی بود که بورژوازی از طریق همراه ساختن دهقانان با خود
موفق به انجام آن گردید. لازم بذکر است از آنجائکه بورژوازی خواهان برقراری نظام
جدید طبقاتی مالکیت خصوصی بود، منافع اش بتدریج از سایر اقشار اجتماعی مجزا گردید.
برای
مارکس، پرولتاریا به معنای واقعی کلمه، یک طبقه عظیم اجتماعی است که خواهان نابودی
نظام سرمایه داری به هر شکل آن و برقراری روابط تولیدی عقلانی به نفع جامعه انسانی
میباشد. تمامی انقلابات اجتماعی پیشین در عمل سلطه اقلیت بر اکثریت در جامعه را به
همراه داشته است. اما پرولتاریا با همراه نمودن توده های تحت ستم و استثمار شده ،
عملاً استیلای اکثریت بر اقلیت استثمارکننده را به همراه خواهد داشت.
پرولتاریا
با بقدرت رسیدن خود، نابودی نظام سرمایه داری، انحلال طبقاتی خود و تمام طبقات
دیگر را به همراه خواهد آورد. وقتی پرولتاریا پیروز گردد بهیچوجه طرف مطلق جامعه
نخواهد بود، زیرا او فقط با الغاء خود است که به پیروزی می رسد.
طبقه
انقلابی باید منافع خود را بمثابه منافع کل اعضای جامعه معرفی نماید و ایده های
خود را عمومیت بخشد. او از نخستین لحظه نه فقط بمثابه یک طبقه بلکه بعنوان نماینده
کل جامعه وارد میدان مبارزه طبقاتی علیه مناسبات حاکم می گردد. تحول این دید نظری
انقلابی مارکس از پرولتاریا که در اوائل دهه ١۸٤٠ آغاز گشت همواره محور تئوریهای مارکس بعد
از این دوره را تشکیل می دهد.
انقلاب
پرولتری ازنظرمارکس فرآیندعمل نقد جامعه سرمایه داری واز خودبیگانگی منتج ازآن
میباشد. نظام سرمایه داری- با گسترش حوزه تولیدی وسیع خود به سراسرجهان انتقال
یافته و تمامی روابط اجتماعی ماقبل خود را تحت شعاع قرار داده است. این نوع روابط،
واقعیتی مسخ شده در نظر افراد جامعه متجلی می سازد، چنانکه اینان به روابط واقعی
بین خود بصورت روابط بین اشیاء بی جان می نگرند و در این قالب نظاره می کنند.
نقد
عمیق تئوریک این واقعیت مسخ شده، پراتیک عملی خود را در پیوند با حرکت انقلابی
پرولتاریا می یابد. پرولتاریا در روند تبدیل شدنش به طبقه و در تقابل رو در رو با
بورژوازی، آن هم بمثابه یک طبقه، این روابط مسخ شده را به چالش گرفته و در روند
این نقد عملی انقلاب پرولتری، جامعه انسانی حقیقی را متجلی میسازد. در این شرایط
انسانها در مییابند که جامعه و هر آنچه مادی و ذهنی است فقط و فقط حاصل عمل و
فعالیت آگاهانه خود آنها بوده و از آسمان به زمین نازل نگشته است. انسانها پرنسیب
و انسانیت خود را از روابط اجتماعی کسب می نمایند.
به
بیان مارکس، چنین جامعۀ کمونیستی در حقیقت آغاز تاریخ بشریت است، تاریخی که با عمل
آگاهانه آنها همراه است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر