۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه




مبارزه طبقاتی و روند بحران نظام سرمایه داری
 
تحولات پر شتاب سیاسی اقتصادی در جهان سرمایه داری با سرعت سرسام آوری در حال حرکت است. نقطه عزیمت این شتاب حاوی دو نکته اساسی می باشد. مقابله و مهار بحران های افسارگسیخته نظام بربریت سرمایه داری از یک سو و تلاش برای ثابت نگهداشتن نرخ سود معین سرمایه و صاحبان سرمایه در ابعاد بین المللی از سوی دیگر در جریان است. جنگ، اشغال نظامی، حمله سبعانه به سطح معیشت توده های وسیع کارگران و فرودستان، به یک روند دائمی بدل شده است. تحمیل ریاضت های اقتصادی خرده کننده بر تهدیستان، دانشجویان، محصلین، بازنشتگان،مستمری بگیران، بیکارسازی ها در ابعاد میلیونی هچنان ادامه دارد. اعتیاد، تنفروشی، تجارت انسان، جهالت قرون وسطائی مذهبی، جنگهای قومی نژادی در ابعادی جهانی سیستم موجود بشریت را بسوی یک نابودی مطلق سوق میدهد.
یکی از تغییرو تحولات مهم ماه های اخیر سال ٢٠١١، در نظام سرمایه داری، شورش های اجتماعی در شمال آفریقا و خاورمیانه میباشد. که در پی آن جابجائی بعضی از قدرت های سیاسی در منطقه شمال آفریقا را بدنبال خود داشته است. تشدید بحران اقتصادی که با بحران مالی در امریکا شروع گردید، بسرعت به اروپا و خاصه به یک بحران سیاسی اجتماعی فراگیر در خاورمیانه و شمال آفریقا تبدیل شد.
جرقه تشدید بحران حاضر کاپیتالیستی با بحران وام های مسکن در سال ٢٠٠٧، در قلب جهان سرمایه داری مالی یعنی ایالات متحده امریکا آغاز شد و بسرعت به سراسر جهان گسترش یافت. در پی امواج سهمگین این سونامی اقتصادی، تمامی محافل و بنگاه های عریض و طویل سرمایه داری دست بکار شدند تا با نسخه پیچی های متنوع برای وضعیت رو به وخامت موجود چاره اندیشی کنند. از بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول، تا پاپ اعظم در واتیکان و سازمان ملل،... همه و همه، برای نجات یک سیستم بنیاداً بیمار بحرکت در آمدند. اما بحران بسرعت به جنوب شرقی اروپا رسید و مانند یک گسل آتشفشان در یونان دهان گشود. در پی طرح کشور های اروپائی مبنی بر نجات این کشور از ورطه ورشکستگی اقتصادی، طرح ریاضت اقتصادی، با پیش شرط قصابی کردن خونین کلیه خدمات اجتماعی به اجرا در آمد. طرح ریاضت اقتصادی در یونان مانند یک جرقه در انبار باروت خشم و انزجار اجتماعی، اعم از کارگران، تهدیدستان، جوانان بی آینده، علیه وضعیت موجود بود. و موجب بروز شورش ها و اعتراضات و اعتصابات وسیع اجتماعی در این کشور گردید. طرح های ارائه شده توسط دول امپریالیستی یکی پس از دیگری بی مایگی خود را به نمایش گذاشت و نفرت اجتماعی نسبت به سیستم حاکم را هر چه بیشتر افزایش داد. اعتراض در همه جا در حال گسترش است، بحران بار دیگر روحیه انقلابی را در جامعه بیدار کرده است. مردم ایسلند که تا چند وقت پیش جزء شیفتگان سینه چاکه سرمایه و بازار آزاد بودند، در یک همه پرسی از باز پرداخت بدهی ها به بانک ها سر باز زدند. آنها همانند دیگر معترضین در اروپا نظیر اسپانیا، فرانسه، پرتقال، انگلستان، ایتالیا، اسرائیل، ایرلند، در صفوف میلیونی، شامل جوانان بیکار و کارگران در اعتراض به ریاضت های اقتصادی به خیابانها ریختند و اعلام داشتند، که تاوان بحران را آنانی باید بپردازند که مسبب این وضعیت هستند.

اما در دل بحران فراگیر اقتصادی موجود، بحران سیاسی به مراتب عمیقتری در جریان بود. شورش های وسیع اجتماعی از تونس گرفته تا مصر، اردن، یمن، لیبی، سوریه، عمان، آغاز بحرانی بود که، با شعله های آتش جان سوز یک جوان بیکار تونسی، بر خرمنی از نفرت و خشم تلنباره شده سالیان دراز حاکمیت دیکتاتوری سرمایه، شعله ور گردید و تمامی شمال آفریقا و خاورمیانه را در نوردید. رهبران دول امپریالیستی برای گمراه ساختن افکار عمومی، حاکمیت های وقت را در این مناطق "تحت عنوان رعایت حقوق بشر و دمکراسی" تحت فشار قرار دادند، تا قدرت را به بخش دور اندیش تر بورژوازی واگذار نمایند. این در حالی بود که هر روز جنبش های عمومی رایکالتر میگردید. شور بختانه حضور مستقل جنبش کارگری در تحولات اخیر بسیار کم رنگ و همچنان نسبت به دستگاههای رنگارنگ بورژوازی متوهم است. در تونس جناحی از بورژوازی پس از ٢٣ سال حاکمیت جای خودر ا به بخش دیگری از بورژوازی واگذار کرد. در مصر هم با این تفاوت که پس از ٣٠ سال حاکمیت خود کامه حسنی مبارک جای خود را به یک دولت نظامی مطیع دستورات امپریالیسم امریکا سپرد. و در لیبی پس از گذشت شش ماه از حمام خون در این کشور و حملات هوایی نیروهای ناتو، سرانجام امپریالیستها در آنجا موفق شدند سرهنگ قذافی حاکم لیبی را متواری سازند. و بخش اعظمی از توده های متوهم لیبیایی این پیروزی را از آن خود بدانند. مردم لیبی در طرابلس جشن گرفتند اما غریو پایکوبی اصلی در مقر ناتو و شهر پاریس طنین افکن بود. در کشور سوریه شورش هم چنان ادامه دارد. فشارهای سیاسی نظامی راهزنان امپریالیستی برای جابجایی قدرت در این کشورها همچنان ادامه دارد تا دولت هایی را که از نظر دول امپریالیستی متعادل تر هستند با قدرت سیاسی سنتی قدیم تعویض کنند. شورش های اخیر بدلیل فقدان یک چشم انداز انقلابی، شرایطی را برای امپریالیستها مهیا کرد، تا با سوار شدن بر موج اعتراضات و شورشهای جاری، عملاً پروژه امپریالیستی که پیش تر توسط محافل مختلف سرمایه داری برای تعویض حاکمیت های سنتی در منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا تدارک دیده شده بود، راه را برای این تغییر هموار سازد.
در اینجا لازم میداینم یاد آور شویم که مقاله حاضر قصد ندارد به بررسی همه جانبۀ تحولات اخیر سیاسی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بپردازد.
شورش های جاری، بویژه در شمال آفریقا منجر به دست بدست شدن قدرت سیاسی گردید. پیرامون این تحولات بیشتر دولتهای امپریالیستی و احزاب چپ و راست بورژوائی، آگاهانه و با قصد قبلی با درهم آمیزی نقش طبقات و دولت و انکار مبارزه طبقاتی در جامعه سرمایه داری، عامدانه از این شورشها و جابجایی قدرت سیاسی بعنوان "انقلاب" نام می برند. آیا واقعاً انقلابی در این کشورها رخ داده است، آیا دولتهای تازه به قدرت رسیده برآمده از انقلاب اند؟ ما ناچار شدیم در مقابله با این یاوه سرائی ها و تحریفات سیاسی، مقاله ذیل را برشته تحریر درآوریم. در این نوشتار تلاش داریم تا با استناد به مباحث پایه ای مارکسیسم، نقش و جایگاه کارکرد دولت طبقاتی در جامعه سرمایه داری را توضیح دهیم. و روشن سازیم چرا، تنها بدیل انقلابی جامعه سرمایه داری طبقه کارگر است، و بمثابه تنها پرچمدار مبارزه طبقاتی باید قدرت سیاسی را برای دگرگونی بنیادی سیستم موجود کسب نماید. از آنجائیکه دولت های سرمایه داری - رسالت و وظیفه شان حفظ و پاسداری ازمناسبات موجود است، اولویت را به بحث در باره دولت و طبقه اختصاص داده ایم. زیرا مسئلۀ اساسی هر انقلابی تعین تکلیف و روشن ساختن قدرت سیاسی میباشد.

موقعیت و دورنمای جاری مبارزه طبقاتی
در شرایط کنونی شکاف عمیقی بین مصائب و مشقات ناشی از بحران اقتصادی سرمایه داری و تهدیدات این نظام از یک سو، مقابله تدافعی و در مواردی حتی ضعیف پرولتاریا از سوی دیگر وجود دارد. حاکمیت بلامنازع سرمایه بر تمامی روند تولید و توزیع بر روابط سیاسی اجتماعی چیره گردیده است.
ایدئولوژی ضدانقلابی طبقه بورژوازی از طریق احزاب رنگارنگ سرمایه، سوسیال دمکرات، اتحادیه ها شدیداً به درون طبقه کارگر تفوذ کرده است. بنابراین هرگونه تلاش و مبارزه طبقه کارگر برای تقابل با عوارض ناشی از بحران سرمایه در اولین گام سرکوب می گردد. طبقه ما همواره در روند مبارزات خود شاهد اعتصابات و اعتراضات گسترده ای بوده است، حتی در موارد بیشماری اعتصاب روند تولید در یک کشور را متوقف نموده است. اما بدلیل وجود تفکرات ناسیونال شوینیستی که خود یکی از موانع بسیار مهم بر سر راه اتحاد طبقاتی پرولتاریا محسوب میشود، موجب گردیده تا به سدی در برابر همدردی و همبستگی طبقاتی بین المللی کارگران تبدیل شود. بعبارتی وجود ایده های فرد گرائی بورژوائی که بوسیله دستگاه نظری رنگارنگ بورژوائی به درون طبقه کارگر رسوخ کرده و رواج یافته است، همواره موجب شده است تا از گسترش مبارزه طبقاتی کارگران بر علیه مناسبات سرمایه داری- جلوگیری نماید.
بروشنی میتوان اعمال حاکمیت سرمایه بر طبقه کارگر را از طریق اتحادیه ها و احزاب رنگارنگ سرمایه داری مشاهد کرد. آنها در شرایط کنونی به واقع به ابزاری در دست دیکتاتوری سرمایه تبدیل شده اند. و توانسته اند با محدود کردن مبارزات طبقاتی سنگرهای مهمی را به نفع بورژوازی تسخیر نماید. فعالین پیشرو کارگری کمونیستی باید از موضعی انقلابی و انترناسیونالیستی بی محابا با مسلح شدن به آگاهی طبقاتی به نقد آنها پرداخته و تمامی تشبثات آنها را از درون جنبش کارگری طرد و منزوی سازند.
اما فارغ از همه این تئوری بافی های پر رمزو راز دستگاه های رنگارنگ سرمایه، جهت ایجاد اختشاش و سردرگمی در مبارزه طبقاتی و جنبش کارگری، ببینیم مارکسیسم در مواجهه با رخدادها و تحولات در جامعه سرمایه داری چگونه برخورد می کند.

اساس و ماهیت دولتهای طبقاتی
روش مارکسیسیتی تحلیل طبقاتی مانند یک قطب نما این امکان را داده است، تا سرشت و طبیعت یکی از ارکانهای مهم اجتماعی بنام دولت را بدرستی دریابیم. بسیاری از تئوریسین های بورژوائی تلاش کرده و می کنند. دولت های طبقاتی را یک موسسه یا نهاد مافوق طبقات و مظهر وحدت ملی و نماد مصالح عمومی جامعه جلوه دهند.
اما مارکسیسم این ماسک دروغین را از چهره کریه دولتهای سرمایه داری برکشید و چهره آنان را برملاساخت. دولت مهمترین ارکان طبقاتی نظام سرمایه داریست، در میان سازمانهای سیاسی مهمترین وزنه و قدرت مادی است. زیرا استثمار کنندگان به کمک آن اکثریت فروشندگان نیروی کار را از نظر اقتصادی و سیاسی در انقیاد خود دارند. دولت درجامعه طبقاتی ابزار اساسی حاکمیت سیاسی است، بدین معنی طبقه ای که از نظر اقتصادی مسلط است این ابزار را برای تامین سلطۀ بلامنازع سیاسی خود بکار می برد.

پیدایش دولت
در جامعه کمون اولیه دستگاه دولت وجود نداشت، در آن جامعه عالیترین ارگان مجمع ریش سفیدان قبیله بود. در این نظام نیروهای ویژه مسلح نیزوجود نداشت. اکثریت سالمندان قبیله مسلح بودند. ولی نظام طبقاتی بردگی نمیتوانست با کمک آداب و رسوم و معتقدات عامه، که مظهر ارادۀ جامعه بود سازمان عمومی مسلح جامعه خود را حفظ نماید. این نظام دیگربه برده دار و برده تقسیم شده بود. اقلیت برده دار میتوانست اکثریت را تنها به اتکاء جبروستم در انقیاد نگهدارد و برای این منظور دستگاه ویژۀ زور وتحمیل بوجود آورد که دولت نام گرفت.
دولت ماشینی است برای حفظ سیادت یک طبقه بر علیه طبقه دیگر. ساختار ماشین دولت مرکب از، دستگاه بورکراتیک (کارمندان)و گردانهای ویژه مسلح به دستگاه عریض و طویل بورکراتیک کمک می رساند تا بتواند قوانین و مقرارت را به نفع استثمارکننده گان وضع و اجرا نماید. این نیروهای ویژه مسلح و سرکوبگر عبارتند از ارتش، پلیس، دستگاه پلیس مخفی و یا اصطلاحاً سازمان امنیت وغیره. بخش دیگر دولت از نظر حقوقی شامل دادگاه، دادستان، دستگاهای متفاوت کیفری مانند زندان، اردوگاههای اجباری گوناگون برای زندانیان می باشد.
این مکانیسم دوزخی بنام دولت، بمثابه نیروهای استثمارگر از طریق گرفتن مالیات های مستقیم و غیر مستقیم از مردم به حیات خود ادامه میدهد و برفراز جامعه قرار میگیرد. قدرتی مافوق جامعه پدید می آورد که آنرا در زیر فشار دستگاههای تحمیلی و تضییقی خویش به اطاعت وامیدارد. بر حسب اینکه مناسبات تولیدی حاکم از آن کدام طبقه اجتماعی میباشد میتوان قدرت سیاسی حاکم ( دولت) را توضیح داد. خصلت نمای دولت در جوامع سرمایه داری وجود بلامنازع تناقض بین خصلت اجتماعی تولید و خصلت خصوصی مالکیت بروسائل تولید قدرت سیاسی مشخص می گردد.
در اینجا بد نیست در باره اشکال مختلف اداره دولت سخن گفت. اشکال اداری دولت عبارتست از ساخت، شیوه تشکیل و اختیارات عالی ترین مقامات دولتی. در دولتهای سرمایه داری مهمترین اشکال عبارتست از جمهوری و سلطنت که خود آنها انواع مختلف دارند. علاوه بر نوع و شکل اداره، باید معنای رژیم سیاسی را نیز توضیح داد. رژیم سیاسی عبارتست از مجموعه ای از اسلوبها و شیوه های اجرای دیکتاتوری طبقه حاکم در شرایط مشخص تاریخی.
بورژوازی بنا گزیر حاوی دو سیستم اداره امور جامعه میباشد و نتیجتاً دو اسلوب مبارزه بخاطر حفظ منافع و دفاع از حاکمیت خویش تنظیم می کند. این دو اسلوب گاه یکی جای دیگری را می گیرد و گاه به اشکال مختلف با هم درآمیخته میشوند. این روش ها اولاًعبارتست از روش اعمال قهربرعلیه جنبش کارگری، حفظ کلیۀ نهادهای کهنه و منسوخ شده، روش نفی مطلق رفرم ها، و ثانیاً روش لیبرالیسم، گامهائی در جهت بسط حقوق سیاسی در جهت رفرم و عقب نشینی.
ولی گرایش عام دولتهای بورژوائی بسوی نفی آزادی و گذار بطرف تشدید شیوه های تهدید آمیز است، که فاشیسم مظهر افراطی و کامل آنست. دمکراسی بورژوائی حتی در بهترین حالات خود دیکتاتوری بورژوازی است و بورژوازی دعوای های لفظی و نمایشی بین احزاب و جراید در پارلمان را تا آنجا تحمل می کند که منافع اساسی و مالکیت خصوصی او به مخاطره نیافتد. ولی تجربه تاریخی مبارزه طبقاتی نشان داده است که بورژوازی در صورت احساس خطر، با نهایت بی اعتنائی، همین مقرارات دمکراسی بورژوائی را نیز قویاً پایمال می کند. حتی در شرایط استقرار دمکراسی بورژوائی نیز در درون موسسات صنعتی و اداری، دیکتاتوری مدیران و رؤسا حاکم است و به اصطلاح دمکراسی بورژوائی دم در کارخانه سلاخی میشود و بکلی جنبه صوری و سطحی دارد. با این حال یکی از وظایف پرولتاریا نبرد در راه بسط آزادیهای اجتماعی می باشد، زیرا این شرایط به گسترش سازمانیابی مبارزه طبقاتی برای نابودی نظام سرما یه داری کمک می کند. اکنون که ماهیت دولت، منشاء آن، انواع و اشکال آن و معنای سیاسی دولت را بطور فشرده توضیح دادیم، ببینیم عملکرد یا فونکسیون دولتهای طبقاتی چگونه است.
وظیفه وعملکرد این دولتها درعرصه سیاسی حفظ امتیازات طبقات حاکمه و سرکوب مقاومت طبقاتی استثمارشوندگان کارمزدی است. این وظیفۀ عمده و اساسی دولت سرمایه داری است. دولت بورژوازی درعین حال وظیفه ایدئولوژیک و فرهنگی را نیز برای اغواء، تحمیق و گمراه ساختن جامعه بسود طبقه بورژوازی سازمان داده و اجرا می کند. در دوران سرمایه داری امپریالیستی دولت نقش کلیدی اقتصادی خود را تشدید مینماید.
احزاب رنگارنگ (چپ و راست) سرمایه بر حسب میل و اراده خود، در مواجهه با تغییر و تحولات اجتماعی، توضیح نقش و جایگاه دولت طبقاتی از نظر اقتصادی یکی از بدیهی ترین اصول عام مارکسیسم را ناد دیده میگیرند. همانطوریکه در بالا اشاره کردیم، از نقطه نظر مارکسیسم علمی دولت ابزار حاکمیت و سیادت طبقاتی طبقه ای است که از نظر اقتصادی حاکم می باشد. برخلاف توهم پراکنی بورژوازی که دولت را ماورای طبقات و مافوق جامعه قرار میدهد، گویا این بورژوازی است که مناسبات طبقاتی را تنظیم و سروسامان میدهد و خود را تبلور منافع عمومی جامعه معرفی می کند.
دستگاههای نظری رنگارنگ بورژوائی همواره از آناتومی کردن مناسبات تولیدی سرمایه به انحاء مختلف بنا بر منافع اش طفره رفته است. و اگر هم درمواردی اتفاق می افتد، بیشتر جنبۀ آکادمیستی و مکتبی داشته و فاقد هرگونه چشم انداز طبقاتی و جوهرۀ انقلابی می باشد. دقیقاً بحث حاضر تلاش دارد تا از این منظر به نقد دستگاه های نظری رنگارنگ سرمایه بپردازد.
همانطوریکه در بالا اشاره رفت، دستگاه های نظری رنگارنگ بورژوائی در برخورد و شناخت از مقوله دولت در جامعه سرمایه داری، فاقد یک بررسی علمی و همه جانبه است. اساساً ارزیابی آنان در برخورد با این پدیده سطحی و نه با توجه به ساختارها و بنیادهای مهم مناسبات تولیدی جامعه سرمایه داری بوده است.
ماهیت هرجامعه ای که با فرماسیونهای اقتصادی اجتماعی تجلی پیدا می کند در آنست، که چگونه مناسبات تولیدی در آن جامعه حاکم است. تفاوت وتمایز بین جوامع بشری همانا در همین جاست. بنیاد اساسی جامعه همین ساختارهای مناسبات تولیدی است، بنابراین در کنار مناسبات تولید ساختارهای اجتماعی سیاسی جامعه قرار می گیرد و بر همین پایه این دو مناسبات از هم تاثیر می پذیرند، ولی درعین تاثیر گذاری بر روی یکدیگر همواره این مناسبات تولیدی است که ساختارهای سیاسی جامعه را تعین میکند.
حال این دو مقوله را در کنار هم قرار میدهیم تا روابط آن دو را بررسی نمایم. ساختارهای اجتماعی سیاسی یا اصطلاحاً روبنای اجتماعی در هر صورت بندی اجتماعی وجود دارد، ولی در هر فرماسیون بشکل ویژه ای بروز می کند.
توضیح و ترکیب ساختارهای اجتماعی (روبنا) بمیزان زیادی پیچیده می باشد. الف- ایدئولوژی یعنی مجموعه ایده ها و عواملی که مناسبات اجتماعی معینی را منعکس میکند؛
ب- افکار، احساسات، حالات، پندارها، کنش های اجتماعی، بطور کلی این مجموعه و دیگر روابط فرهنگی، روان یک جامعه معین را بیان می کند.
ج- نظریات سیاسی،حقوقی، اخلاقی، مذهبی، یک جامعه معین؛
د- سازمانهای اجتماعی مانند دولت ، قوه قضائیه، احزاب، اتحادیه ها، دیگرمجامع اجتماعی.
تفاوت بین روان شناسی جامعه با نظریات و ایدئولوژی جامعه در آنست که اولی بطور عمده ناخودآگاه و دومی خودآگاه است. طبیعی است بین این دو مقوله فعل و انفعال درونی وجود دارد.
باید توجه داشت که نه همۀ اشکال شعور اجتماعی،و نه همۀ حیات معنوی اجتماع را میتوان جزء روبنا یا ساختارهای سیاسی جامعه محسوب کرد، بلکه روبنای اجتماعی آن بخشی از حیات معنوی جامعه است که با تغییر مناسبات تولید تغییر میکند. باید توجه داشت که بر اثر تغییر مناسبات مادی، اجزاء روبنای معنوی، نیز برخی در یک دوره کوتاه و برخی در یک پروسه تدریجی، دگرگون میشوند و همین نکته بسیار مهم بیانگر تقدم هستی مادی برهستی جامعه است.
لازم بذکر است که ساختارهای روبنائی جامعه منفعل نیستند. ایدئولوژی، موسسات و سازمانهای اجتماعی و روان اجتماع بنوبه خود در تحول مناسبات تولید نقش مهمی بازی میکنند. برای مثال، نقش ایدئولوژی انقلابی، نقش حزب و طبقه کارگر انقلابی و غیره را در نظر گیریم که میتواند در ایجاد دگرگونی پایه های مادی جامعه نقش عظیمی ایفا نمایند. بطور فشرده میتوان گفت شیوۀ تولید پایۀ مادی اقتصادی و صورت بندی یا فرماسیون اجتماعی معینی است. بنابراین زیرساخت نظام اقتصادی و ساختارهای روبنا، چهرۀ روحی وسیاسی اجتماعی آن نظام را تعیین میکند. این مقولات عناصر اصلی ساخت جامعه را روشن میگردانند.

در باره طبقه و مبارزه طبقاتی
پیرامون وجود طبقات و مبارزه طبقاتی، در جامعه قبل از مارکس هم نظریاتی وجود داشته است. مارکس در باره کشف خود در باره طبقات اجتماع در نامه ای به ویده مایر چنین می نویسد: و اما آنچه که به من مربوط است، این خدمت از آن من نیست که طبقات را در جامعه معاصر یا مبارزه طبقاتی بین آنها را کشف کرده باشم. مسلۀ جدید در نظریات من اثبات نکات زیرین است:
١- طبقات موجود، تنها با مراحل معین تکامل تولید مربوط میشوند،
٢- مبارزه طبقاتی بناچار به دیکتاتوری پرولتاریا می انجامد،
٣- این دیکتاتوری خود انتقال به امحاء همه طبقات و ایجاد جامعۀ بدون طبقات است.
نظریه مارکسیسم، وجود طبقات در جوامع انسانی و تضاد آنتاگونیستی طبقات در تقابل با نظریات بورژوائی است که جامعه را مرکب از آحاد و افراد همگون میداند، یا انها را به اقشار متعددی که فقط از جهت شغل و حرفه با هم متفاوتند تقسیم میکند.
لنین در این باره می گوید: طبقات گروههای بزرگ انسانی هستند که از جهت موقعیت شان در سیستم معین تولید اجتماعی، از جهت رابطه شان با وسائل تولید، از جهت نقششان در سازمان اجتماعی کار و لذا ازجهت شیوۀ ومیزان آن ثروت اجتماعی که در درست دارند، با یکدیگر متفاوتند. طبقات آنچنان گروه هائی از مردم هستند که از آنان یکی میتواند کار دیگری را ببرکت موقعیت و مکان اجتماعی اش در نظام معین اقتصادی اجتماعی بخود اختصاص دهد.
علت بلاواسطۀ تقسیم جامعه به طبقات، تقسیم کار اجتماعی و پیدایش مالکیت خصوصی است. تقسیم کار اجتماعی اولیه، مانند جدا شدن شبانی از کشاورزی، پیشه وری از کشاورزی، بازرگانی از پیشه وری و غیره که در دوران زوال جامعۀ ابتدائی روی داد، طبقات مختلفی مانند دهقانان، شبانان، پیشه وران و بازرگانان را بوجود آورد. اما پیدایش مالکیت خصوصی جامعه را به استثمارگر و استثمارشونده تقسیم کرد. در این راستا با درآمیختن این دوعامل ساختار طبقاتی جامعه را بوجود آورد. لذا پیدایش طبقات دارای مبنای اقتصادی است و آنهائی که این پدیده را تنها نتیجه وجود اعمال استبداد و غلبه دانسته اند (بدون آنکه مارکسیسم منکر نقش معین اعمال زور و غلبه مانند جنگها در تقسیم جامعه به طبقات و از آن جمله پیدایش بردگی مزدی باشد) سخت در اشتباهند.
انگلس در کتاب مشهورش بنام آنتی دورینگ در نقد دورینگ می گوید: هریک از جوامع متعلق به شیوه های گونا گون تولید دارای ترکیب طبقاتی ویژۀ خود هستند. طبقات عمده آنتاگونیستی در دوره های تاریخی معین، به لحاظ صورت بندیهای اقتصادی اجتماعی بدین شرح است. برده داران و بردگان در جامعه بردگی؛ فئودالها و سرف ها در جامعه فئودال؛ بورژواها و پرولترها در جامعه سرمایه داری معاصر.
یکی از کشفیات مهم مارکسیسم کشف قانونمندی مبارزه طبقاتی در جامعه ایست که از طبقات آشتی ناپذیر استثمار کننده و استثمار شونده تشکیل شده است. برخلاف آنان که سازش طبقاتی را به اشکال مختلف در تبیین های بورژوائی خود تبلیغ می کنند. بنابراین وجود مبارزه طبقاتی در جامعه پدیده ای تصادفی نیست بلکه قانون تکامل است و اساساً به آشتی نمی انجامد، بلکه به محو استثمار و نابودی نظام طبقاتی خواهد انجامید.
حال که خصوصیات کلی طبقه در وجوه عام آن بیان گردید، تلاش خواهد شد تا بطور مشخص در باره طبقه کارگر و نقش تاریخی - انقلابی وی بحث را پی گیریم.
 
طبقه کارگر بمثابه تنها نیروی انقلابی و دگرگون ساز
در تئوری مارکس طبقه کارگر مختص روابط نظام سرمایه داری می باشد. لذا برای شناخت وجه اقتصادی این طبقه و رابطه اش با تولید؛ ضروریست تاکید کنیم، طبقه کارگر طبقه ای است که در روابط تولید مناسبات سرمایه داری در پروسه تولید کالا، به میزان ارزش اضافه می افزاید. در این باره باید به چند وجه مشخص طبقه کارگر از دیدگاه مارکسیسم اشاره نمود.
پرولتاریا یا طبقه کارگر مختص شیوه تولید مناسبات سرمایه داری بوده است. این طبقه بنا بر موقعیت اقتصادی اجتماعی اش بناگزیر زندگی خود را از طریق کارمزدی در رابطه با سرمایه داری تامین می کند و در جریان تولید کالائی ارزش اضافه نیز تولید می نمایند.
طبقه کارگر در شیوه تولید سرمایه داری مرکز ثغل تئوری مارکس بوده و تمام تحلیل های اقتصادی، اجتماعی سیاسی او در ارتباط ناگسستنی با نقش پرولتاریا در جامعه مشخص می گردد. مارکسیسم به مفهوم قدرت طبقاتی، یعنی تئوری و پراتیک انقلاب پرولتری تلقی میشود. مارکس و انگلس هدف خود را نه فقط تغییر در راستای یک تحول در ساختارهای اجتماعی بلکه تغییر در قدرت طبقاتی ( پرولتاریا) را نیز طرح می نمودند. به بیان دیگر انقلاب اجتماعی نه فقط به معنای ایجاد تحولات در ساختارهای اجتماعی، بلکه دگرگونی افراد جامعه را نیز مد نظر دارد. بنابراین کمونیسم از نظر مارکس به معنای انقلاب در بشریت است. تغییر و تحولات از نظرگاه مارکس نمی تواند به شیوه ای مکانیکی صورت پذیرد. بدین معنی که این کافی نیست انسانهائی که در مقطع خاصی از تاریخ (منظور دوره سیادت نظام سرمایه داری) تحت روابط تولید سرمایه داری زندگی می کنند از جا کنده، آنها را در روابط تولیدی جدید قرار دهند. این تحول باید از طریق حرکت خود پرولتاریا انجام پذیرد، درغیراین صورت دگرگونی مطلوب در روان و عمل یا به اعتبار دیگر درهستی افراد جامعه تحقق نخواهد یافت. در حقیقت این انتقاد مارکس به فلاسفه انتراعی پیش از خود میباشد که در تز یازدهم نقد بر فوئر باخ آنرا مطرح میسازد.
اساساً فلاسفه پیش از مارکس و همچنین سوسیالیستهای تخیلی، جامعه آینده و افراد آنرا در ذهن خود ساخته و سعی داشتند آنرا بر افراد مشخص جامعه خود تحمیل کنند. مارکس بروشنی مشاهده نمود که چنین تغییری بدون عمل افراد جامعه امکان پذیر نخواهد بود. اهمیت حرکت خود انگیخته پرولتاریا، با مقوله پراکسیس یا وحدت تئوری و عمل ارتباط مستقیم دارد.
حال ببینیم پرولتاریا از دید مارکس دارای چه وجه مشخصاتی است و چگونه است که این طبقه از نظر تاریخی قادر به ایجاد تحولات بزرگ اجتماعی و گذار به سوسیالیزم می باشد. همزمان این پرسش طرح می گردد که چه شرایطی در شیوه تولید جامعه سرمایه داری وجود طبقه کارگر را ممکن ساخته است؟
مطالعات و تجارب تاریخی مارکس بویژه پیرامون انقلاب کبیر فرانسه ١٧۸۹ او را متقاعد ساخت که درهرانقلاب اجتماعی طبقه ای که قصد گرفتن قدرت سیاسی را دارد، باید ابتدا خواسته های طبقاتی خود را بمثابه خواسته های کل اقشار جامعه مطرح نماید تا از این طریق بتواند طبقه حاکم را سرنگون سازد. این همان روشی بود که بورژوازی از طریق همراه ساختن دهقانان با خود موفق به انجام آن گردید. لازم بذکر است از آنجائکه بورژوازی خواهان برقراری نظام جدید طبقاتی مالکیت خصوصی بود، منافع اش بتدریج از سایر اقشار اجتماعی مجزا گردید.
برای مارکس، پرولتاریا به معنای واقعی کلمه، یک طبقه عظیم اجتماعی است که خواهان نابودی نظام سرمایه داری به هر شکل آن و برقراری روابط تولیدی عقلانی به نفع جامعه انسانی میباشد. تمامی انقلابات اجتماعی پیشین در عمل سلطه اقلیت بر اکثریت در جامعه را به همراه داشته است. اما پرولتاریا با همراه نمودن توده های تحت ستم و استثمار شده ، عملاً استیلای اکثریت بر اقلیت استثمارکننده را به همراه خواهد داشت.
پرولتاریا با بقدرت رسیدن خود، نابودی نظام سرمایه داری، انحلال طبقاتی خود و تمام طبقات دیگر را به همراه خواهد آورد. وقتی پرولتاریا پیروز گردد بهیچوجه طرف مطلق جامعه نخواهد بود، زیرا او فقط با الغاء خود است که به پیروزی می رسد.
طبقه انقلابی باید منافع خود را بمثابه منافع کل اعضای جامعه معرفی نماید و ایده های خود را عمومیت بخشد. او از نخستین لحظه نه فقط بمثابه یک طبقه بلکه بعنوان نماینده کل جامعه وارد میدان مبارزه طبقاتی علیه مناسبات حاکم می گردد. تحول این دید نظری انقلابی مارکس از پرولتاریا که در اوائل دهه ١۸٤٠ آغاز گشت همواره محور تئوریهای مارکس بعد از این دوره را تشکیل می دهد.
انقلاب پرولتری ازنظرمارکس فرآیندعمل نقد جامعه سرمایه داری واز خودبیگانگی منتج ازآن میباشد. نظام سرمایه داری- با گسترش حوزه تولیدی وسیع خود به سراسرجهان انتقال یافته و تمامی روابط اجتماعی ماقبل خود را تحت شعاع قرار داده است. این نوع روابط، واقعیتی مسخ شده در نظر افراد جامعه متجلی می سازد، چنانکه اینان به روابط واقعی بین خود بصورت روابط بین اشیاء بی جان می نگرند و در این قالب نظاره می کنند.
نقد عمیق تئوریک این واقعیت مسخ شده، پراتیک عملی خود را در پیوند با حرکت انقلابی پرولتاریا می یابد. پرولتاریا در روند تبدیل شدنش به طبقه و در تقابل رو در رو با بورژوازی، آن هم بمثابه یک طبقه، این روابط مسخ شده را به چالش گرفته و در روند این نقد عملی انقلاب پرولتری، جامعه انسانی حقیقی را متجلی میسازد. در این شرایط انسانها در مییابند که جامعه و هر آنچه مادی و ذهنی است فقط و فقط حاصل عمل و فعالیت آگاهانه خود آنها بوده و از آسمان به زمین نازل نگشته است. انسانها پرنسیب و انسانیت خود را از روابط اجتماعی کسب می نمایند.
به بیان مارکس، چنین جامعۀ کمونیستی در حقیقت آغاز تاریخ بشریت است، تاریخی که با عمل آگاهانه آنها همراه است.

وجوه مشخصه طبقه کارگر انقلابی در چیست؟
حال ببینیم که چه وجه مشخصه ای پرولتاریا را از دیگر طبقات اجتماعی جدا می سازد. مارکس در عصر حاضر مرکز انقلاب را پرولتاریا قرار داده است. آنچه در این باره مسجل است وجه تمایز پرولتاریا از سایر طبقات این نمیباشد که این طبقه ذاتاً از سرشت ویژه ای برخوردار است، یا اینکه افراد این طبقه از انسانهایی با هوش تر،شجاعترو یا مردم دوست تر از سایر طبقات تشکیل شده اند. همچنین این وجه تمایز برخلاف دستگاههای نظری رنگارنگ سرمایه که انقلابی بودن این طبقه را همواره توام با دستهای پینه بسته، فقر، کاریدی، مغزهای تهی از دانش تصور نموده است نیز نمی باشد.
چنین درک و برداشت نادرستی از پرولتاریا از بیخ وبن از نظر مارکس مردود بوده و در حقیقت درکی است بغایت رمانتیک و تخیلی خرده بورژوازی، بازمانده از دورانی که سرمایه داری در مراحل ابتدائی رشد خود قرار داشت(سوسیال فئودالیسم) .
مارکس پرولتاریا را نیروئی با پتانسیل قوی میدانست که در تحول جامعه سرمایه داری بسوی ایجاد یک جامعه نوین در حرکت است. این امر از شرایط عینی پرولتاریا ناشی میشود و نحوه زندگی او و نوع رابطه اش در درون مناسبات تولیدی موقعیت و جایگاه او را روشن می ساخت. بدین جهت مارکس متذکر گشت که تجمع کارگران مختلف در محیط کارخانه و گرد آمدن آنان که در واقع بعلت نوع سازماندهی جامعه سرمایه داری می باشد، آنها را قادر خواهد ساخت که علیه نظام موجود سازماندهی و مبارزه کنند. دلیل مبارزه آنان در ابتدا عدم پاسخگوئی سرمایه داری به مطالبات و خواسته های آنها است. به بیان دیگر تضاد بین تولید اجتماعی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید کارگران را به مبارزه علیه سرمایه داری ترغیب می نماید. نکته دیگر اینکه کارگران بدلیل نقش تاریخی ویژه خود در تولید توانائی بوجود آوردن یک بدیل اجتماعی در مقابل سرمایه داری را دارا می باشند. در واقع پرولتاریا یک طبقه انقلابی است بدین دلیل که پتانسیل تغییر بنیادی نظام موجود را دارا می باشد. اما این بدین معنا نیست که کارگران لزوماً انقلابی هستند. هم انقلاب و هم طبقه کارگر به معنای فرآیند بوده و هیچیک درحالت سکون و خارج از بعد زمان و حرکت معنی نمی دهند. انقلاب کارگری بعنوان یک عمل لحظه ای در روز و سال مشخصی بی معناست.
پس انقلاب، شالوده حرکت تاریخی پرولتاریا، در دوره معینی از تاریخ سیادت سرمایه داری می باشد که در جریان این حرکت تاریخی پرولتاریا، شکل گرفته است و بصورت یک طبقه، یعنی مجموعه ای با اهداف و خواستهای مشخص و با درک مشخصی از روابط اجتماعی در مقابله با بورژوازی بمثابه یک طبقه ابراز وجود میکند.
مارکس در یکی از اثرهای مشهورش بنام خانواده مقدس در این زمینه چنین نگاشت: پرولتاریا نمی تواند خود را آزاد کند بدون آنکه شرایط زندگی خود را از میان ببرد. او نمی تواند این شرایط را از میان بردارد بدون آنکه تمامی شرایط غیر انسانی زندگی اجتماعی امروز را که در موقعیت خود او جمع گشته از میان بردارد.
این پرسش مطرح نیست که این و یا آن شخص پرولتر و یا جمع آنان در لحظه مشخصی از تاریخ چه برداشتی از هدف خود دارد. برعکس مسئله اینست که بطور کلی پرولتاریا چیست و در رابطه با موجودیتش، چه هدف و تمایل تاریخی را دنبال میکند؟ هدف پرولتاریا و حرکت تاریخی آن بوضوح و بلامنازع تحت شعاع شرایط زندگی آن و کل سازماندهی جامعه بورژوائی امروز می باشد.
برای مارکس، طبقه کارگر طبقه ای تاریخاً انقلابی است، زیرا شرایط رهائی طبقه کارگر از بین بردن هرنوع طبقه است. این برای اولین بار در طول تاریخ است که شرایط برای رسیدن به چنین جامعه ای مهیا می باشد. در گذشته اگر طبقات اجتماعی در اثر مبارزه نظام کهن را نابود کرده و نظم نوینی را جایگزین می ساختند، خود دگر بار به استثمار طبقات دیگر می پرداختند، ولی در رسیدن به نظام مطلوبی که پرولتاریا در پیش دارد پرولتاریا مجبور است که خود خویش و بدین ترتیب قطب متضاد مشروطش که او را به پرولتاریا مبدل ساخته است یعنی مالکیت خصوصی را نفی کند و همین نفی کردن خود به عنوان یک طبقه است که به او خصلت انقلابی میدهد.
طبقه کارگر فقط با نفی جامعه سرمایه داری و بسط و توسعه فرهنگ سوسیالیستی شرایط را برای بوجود آوردن بدیل سوسیالیستی فراهم میکند. این برخلاف انقلابهای بورژوازی است که در ابتدا شرایط اقتصادی فراهم آمده و سپس بورژوازی قدرت را در دست می گیرد. پروسه رشد و پیشروی طبقه کارگر زمانی آغاز می شود که این طبقه خود را از نفوذ ایدئولوژیک طبقات حاکم رها سازد.
بنابراین، شرایط زیست و مادی طبقه کارگر موجب می شود که بتواند سازماندهی کرده و هژمونی خود را هر چه بیش تر در جامعه علیه نظام سرمایه داری اعمال نماید. بر همین اساس نیروی سازمان یافته پرولتاریای انقلابی سبب میشود، تا این پیکار طبقاتی خارج از حصار ایدهای ضد انقلابی و ارتجاعی طبقات حاکم سرمایه و احزاب رنگارنگش مبارزه را هر چه بیشتر در درون جامعه گسترش دهد.

تاکیدی دوباره بر مواضع مارکسیستی
برای کمونیستهای انترناسیونالیست ضروریست تا دگر بار بر راه حلهای مارکسیسم علمی تاکید و پافشاری نمایند. زیرا این راه حلها بمثابه قطب نمای مبارزه طبقاتی و هدایت عمل انقلابی میباشند. کمونیستهای انترناسیونالیست باید در تقابل با تلاشهای مذبوحانه تئوری های کهنه شده و غیرعلمی، جهت بی اعتبار سازی ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی، واقعیت و جامعیت مارکسیسم علمی را که رشد سرمایه داری آنرا کاملاً تائید کرده قرار دهند. آنها باید بی محابا دستگاه های نظری رنگارنگ سرمایه را آماج سهمگین ترین نقدهای نظری- انقلابی خود قرار دهند. چرا که وظیفه و رسالت اینان با ایده های ارتجاعی به بیراهه بردن جنبش کارگری در خدمت به منافع بورژوازی است و مانع ازتدوین و تدقیق تئوری و عمل انقلابی هستند.
بنابراین کمونیستهای انترناسیونالیست باید تمامی ترهات دستگاه های نظری رنگارنگ سرمایه، اعم از چپ و راست، کهنه و نو را از طریق یک مبارزه بی وقفه نظری بدور از هر گونه مماشات سیاسی، تخطعه و به دور ریزند.
تمامی جوامع طبقاتی از دل آتش و خون بارها و بارها تجدید آرایش یافتند، تا سرانجام پاسخ نهائی از دل این تغییر و تحولات بیرون آمد. پرولتاریا طبقه زایئده نظام سرمایه داری است و رسالت تاریخی اش آنست تا گورکن سرمایه داری باشد. پرولتاریا، یک طبقه انترناسیونالیست و آخرین طبقه اجتماعی است. طبقه ای است که فقط از طریق رها کردن کل بشریت میتواند خود را رها سازد.
تحقق این امر مستلزم داشتن آگاهی کمونیستی انقلابی و وجود یک حزب انترناسیونالیستی میباشد. در این راستا سازماندهی جنگ طبقه علیه طبقه تنها بدیل طبقاتی و انقلابی جهت نابودی نظام سرمایه داری است.

هیچ نظری موجود نیست: