بار دیگر جامعه در برابر یک پرسش مهم قرار گرفته است.آیا ایالات متحده امریکا به ایران حمله خواهد کرد؟ ژورنالیستها و تئوریسین های جامعه بورژوا هرکدام از منظری به این رویداد مهم نگریسته اند.دستگاه سهمگین تبلیغاتی امپریالیسم امریکا، وسیعاً مشغول آماده سازی افکار عمومی برای وارد کردن شوک و مرعوب نمودن جامعه است. اخبارموجود بر این مدعا تاکید دارد،حضور و آرایش نظامی مخوف امپریالیسم آمریکا در دریا،زمین،هوا،کنترل و استقرار رفت وآمد نظامی در منطقه خلیج. همه حکایت از این دارد که عملیات آماده سازی در جریان میباشد. در همین حال شورای امنیت سازمان ملل قعطنامه دوم خود را که حاوی تحریم های اقتصادی است ،برای جلوگیری از ادامه فعالیت های هسته ای رژیم اعلام میگردد. و به رژیم برای مدت 60 روز دیکر مهلت داده میشود تا نسبت به این قعطنامه واکنش مثبت نشان دهد. صدور قعطنامه های پی در پی از سوی سازمان ملل پیرامون توقف فعالیت های اتمی جمهوری اسلامی،موجی از نگرانی جامعه را در برگرفته است. همزمان با طرح استراتژی جنگی جدید دولت بوش در منطقه،تهدیدات دیپلماتیک نسبت به رژیم، لحن تند تری به خود می گیرد. از سوی مقامات امریکائی، دولت ایران بعنوان یکی ازعوامل مهم نا امنی در منطقه معرفی می گردد. بیش از دو دهه جنگ سرد میان رهبران واشنگتن و ایران،بحران فی مابین با لشکر کشی امریکا به منطقه خلیج وارد مرحله حادتری میشود.
استراتژی جدید امریکا در منطقه
ازسال 1940 تا کنون مفاهیمی مانند بحران،خطر فوری،تهدیدات علیه امنیت ملی و علیه منافع حیاتی امپریالیسم آمریکا همگی جزء لاینفک سیاست خارجی آمریکا هستند.این مفاهیم به بسیج افکار عمومی که در ابتدا علیه جنگ بود کمک کرد و مهمتر ازآن به کنگره امریکا اجازه داد تا بودجه هنگفتی را تحت عنوان دفاع از امنیت ملی در اختیاردولت بگذارد.در چنین شرایطی دیگر کسی با واقعیت کاری ندارد. تاریخاً سیاست روتین روسای امریکا مبتنی بر مبالغه در مورد رویداد های خارجی استوار بوده است. یکی از جلوهای مهم این سیاست، نظریه معروف ترومن می باشد،مبالغه حساب شده از واقعیات و حتی گاهی وارونه جلوه دادن آن، روش معمول سیاست خارجی امریکا بوده و هست.بطور مثال ترومن بحران یونان و ترکیه را تهدید آمیز ترین تحریکات برای صلح جهانی وانمود میکرد.
بر اساس اظهارات مقامات امریکائی مبنی بر شکست پروژه های جنگی امریکا در عراق،بوش اقدام به اتخاذ سیاست های جدیدی نموده است.بنابر گفته های مقامات امریکا اوضاع عراق دیگر از دستشان خارج شده است.در این رابطه اخیراً کمیسیونی بنام بیکرهملتون برای چاره جوئی بحران جنگی عراق تشکیل گردیده است. یکی از خواسته های این کمیسیون از جرج بوش درخواست شده است که دیگر کشور عراق را بعنوان یک مدل دمکراسی در منطقه معرفی نکند.و از وی خواسته شده از بیان، اظهاراتی نظیر پیروزی در جنگ عراق خودداری کند. بنابراین تغییر سیاست دولت امریکا در منطقه وعراق،در این میان تغییر سیاست جدیدی را نسبت به جمهوری اسلامی در پی خواهد داشت. ظاهراً سیاست جدید بوش اینست که کار را با جمهموری اسلامی یکسره کند. تا از طریق قدرت نمائی نظامی در منطقه خلیج و فشارهای دیپلماتیک آنان را به مذاکره و یا با اتخاذ روشهای دیگر جایگزین کند. به نظر میرسد،دولت بوش به موازات تقلیل دادن اهدافش درمنطقه خاورمیانه فعلاً به امن کردن بغداد تن داده باشد.در مورد ایران نیز سیاست خود را از حمله نظامی و اشغال ایران به راه حلهای دیگری روی آورده است. تا راه را برای یک مذاکره نتیجه بخش هموار سازد.اینکه این راه حل ها یا آلترناتیو ها چه خواهند بود هنوز برای ما روشن نیست. عملیات ایذائی نظامی،اشغال مراکزبارگیری نفتی،فلج کردن وضعیت اقتصادی. همه میتوانند در دستور کار باشد. وزیر دفاع آمریکا در پاسخ به فشارهای خبرنگاران که آیا حمله به ایران نزدیک است،ضمن طفره رفتن از پاسخ مشخص گفت،ما نیاز مستقیم به جنگ با ایران نداریم. راههای دیگری برای این معضل وجود دارد.اشاره گیتس به راه انداختن جنگهای داخلی است. جنگ هائی که دولت امریکا در براه انداختن آنها تبحر دارد. در این نوع جنگ ها، سازماندهی باندهای گانگستری را در کشورهای مختلف به راه می اندازد.معاون جدید وزارت امورخارجه آمریکا نگروپونته متخصص براه انداختن چنین جنگهائی در آمریکای لاتین است.باندهای مسلح مواد مخدر،سران قبایل عشیره ای در مناطق مرزی ایران مانند کردستان ، در شرق و سایر نقاط دیگری در ایران،نیروهای خودفروخته(باند زحمتکشان عبدالله مهتدی) و حتی باندهائی از درون خود رژیم و سپاه پاسداران و نیروهای امنیتی،همه میتوانند دراین مسیر با دریافت مبالغی، در ایجاد ارعاب و هر جنایتی نقش ایفا کنند.
وضعیت هولناک کنونی بغداد در برابر دیدگانمان نمونه چنین ترکیبی است.هزینه روزانه این تراژدی مرگبار را مردم عراق با دادن روزانه بیش از صدها کشته پرداخت می کنند.
با اعلام طرح استراتژی جدید بوش برای بازگرداندن "ثبات و امنیت" در عراق،همزمان ارسال 20000 هزار سرباز تازه نفس برای اجرای استراتژی جدید دولت بوش به کشور عراق اعلام گردید. بنابر اظهارات تاکنونی مقامات امریکائی یکی از اهداف مهم این طرح، تحت فشار قراردادن رژیم های جمهوری اسلامی و سوریه، بدلیل مداخلااتشان در عراق و تنبیه آنها می باشد. کشمکش سال های اخیر بین رژیم اسلامی و امریکا برای کسب هژمونی در منطقه وارد مرحله جدیدی از مناقشات خود گردیده است. با دستگیری اخیر عوامل رژیم اسلامی در عراق فشارها ،تهدیدات نسبت به رژیم لحن تند تری بخود گرفته است.تا جائیکه بوش رسماً دستور شلیک به عوامل وابسته به جمهوری اسلامی را راساً صادر نمود. نظام سرمایه دای دست به هر اقدامی می زند تا این نوع جنگها را موجه و قابل دفاع جلوه دهد.
به بهانه مبارزه با تروریسم و جنگ افزارهای کشتار جمعی با حمله نیروهای متحد کشور عراق را اشغال کردند. این در حالی بود که بازرسان سازمان ملل پس از چندین ماه تحقیق و بازرسی، از یافتن هرگونه اسنادی که نشان بدهد،دولت فاشیستی بغداد دارای تسلیحات کشتار جمعی می باشد.بازرسان عملاً در این باره ناکام ماندند. آنان برای توجیه این حملۀ جنایتکارانه پرونده ساختند،افکار عمومی را وقیحانه فریب دادند . تا این تبهکاری و شارلاتانیزم را بنام حقیقت و دفاع از دمکراسی به جامعه بقبولانند. نویسندگان و ژورنالیسم جامعه بورژوا، رهبران جنگ افروز را فرشته صلح و دمکراسی لقب میدهند.
هر روز میلیون ها انسان در چهار گوشه جهان برای تامین حداقل معیشتشان، بسان قرون وسطا نیروی کارشان را می فروشند. میلیونها انسان از نبود بی بهداشتی، بی مسکنی، فحشاء،اعتیاد و دیگری بلایایی زمینی در فقر مطلق بسر می برند.
ورشکستگی بار بحران بازارهای وال استریت،بازار بورس لندن،همه این ها را باید کارگران جهان با قربانی شدنشان در جنگ های ارتجاعی تاوان آنرا بپردازند. امپریالیستها ریاکارانه دروغ میگویند. کشورهای امپریالیستی خود دارای تسلیحات مرگبار کشتارجمعی هستند. مگر همین ها عاملین فاجعه ناکازاکی در هیرو شیما نبودند،مگر دولت فاشیستی اسرائیل که کارگران بیدفاع فلسطینی را روزانه سلاخی می کند.تسلیحات کشتار جمعی در اختیار ندارد؟
بی تردید ارتجاع سرمایه داری حاکم بر ایران مورد نفرت کارگران و فرودستان آن جامعه است. آیا این موضوع میتواند مستمسک حمله جنایتکارانه و جنگ ارتجاعی را مشروع و بدان حقانیت بخشد. بورژوازی امریکا در دوره های تاریخی از بانیان و معماران فاشیستی ترین حکومت ها در اقصا نقاط جهان بوده و هست. از روی کارآمدن دیکتاتوری های نظامی در امریکای لاتین، تا مارکوس جلاد مردم فلیپین و شاه در ایران و این آخری ملا عمر در افغانستان، دولتهای دست نشانده قومی مذهبی در عراق و افغانستان.
این تهدیدات جنگی نه برای مبارزه علیه تروریسم است،نه برای آزادی و نه برای از بین بردن سلاح های کشتار جمعی. عوامل ریشه ای به راه انداختن جنگها را باید در تحرکات دائمی نظام سرمایه داری، جهت چاره جوئی و خلاصی از بحران مزمن سرمایه جستجو کرد.
پس از چهار سال حمله و اشغال نظامی عراق، دادن وعده های جرج بوش مبنی بر استقرار امنیت و دمکراسی در عراق و منطقه، تاکنون نتوانسته است حتی در یک شهر عراق وعده های داده شده را تحقق بخشد. در حال حاضر هزینه نظامی ایالات متحده امریکا بالغ بر پانصد میلیارد دلار برابر با کل هزینه نظامی در جهان است.
آیا حمله نظامی صورت خواهد گرفت؟
استراتژی جدید امریکا در وضعیت کنونی خاورمیانه از زوایای مختلف بویژه در برخورد به ایران قابل تامل است.اول از زاویه تحولات جهانی سرمایه و دیپلماسی بین المللی و روندهای جاری آن. دوم به لحاظ تاثیرات این تحولات بر اوضاع ایران، و اقدام مشخص امریکا و یا بطور علی العموم غرب در قبال ایران. در این باره نظام سرمایه داری به نقطه عطفی در بحران ساختاری خود رسیده است. اقتصاد جهانی سرمایه داری بدون دخالت عامل سیاسی و در اینجا امپریالیسم و نظامی گری قادر به از سر گذراندن این بحران ها نمی باشد. با فرو پاشی بلوک کاپیتالیستی شرق اوضاع بین المللی به لحاظ تاریخی و توازن قوای کشورهای امپریالیستی دستخوش تغییرات مهمی گردیده است. پس از این تحولات مهم امریکا دیگر قادر به حفظ هژمونی خود نیست. مهمترین دغدغه سیاسی نظامی امریکا وجود ابر قدرتی بنام اتحادیه اروپا است. یکی از اهرم های مهم امریکا برتری نظامی است، که از وجود ان برای مهار و کنترل قطبهای رقیب و مرعوب کردن آنها از آن استفاده می کند. ازآنجائیکه اتحادیه اروپا و کشورهائی نظیر ژاپن شدیداً نیازمند انرژی هستند. از اینرو حمله به عراق و طرح خاورمیانه بزرگ برای تصاحب منابع نفتی در این منطقه یکی از استراتژی های مهم امریکا را تشکیل میدهد. زیرا با به کنترل درآوردن این منابع مهم انرژی از آن بمثابه سلاح قدرتمندی برای بازدارندگی رقبای خود استفاده خواهد کرد. از همین رو پروژه هائی با پوشش های ایدتولوژیکی نظیر گسترش دمکراسی، اسلام سیاسی و تروریسم اینها تماماً در خدمت به همین استراتژی عمل می کنند. بنابراین بر پایه روند جاری نظام سرمایه داری بسوی چند قطی شدن حرکت خواهد کرد،نمودهای آن از بین رفتن دولتهای ملی،ایجاد فدرالیسم، سرمایه گذاری روی اقوام و ملیت ها، این روندی است با اهداف سیاسی معین در جهت تقسیم مجدد بازار های سرمایه در جهت رقابت سرمایه داران.
تشدید جنگهای نژادی و قومی مذهبی نمود عینی است در برابر دیدگان ما که هم اکنون در عراق در جریان است.
امپریالیست های اروپائی و امریکا در برخورد با ایران و تحولات جاری دارای دو استراتژی متفاوت هستند. هدف نخست امریکا بکارگیری فشارهای دیپلماتیک و نظامی و احیاناً ایجاد چند عملیات ایذائی برای مرعوب کردن رژیم می باشد، بعبارتی امریکا خواهان جابجای قدرت از بالا می باشد.بطور کلی ایالات متحده با اتخاذ استراتژی جدید جنگی در پی کنار زدن کل دول سنتی و ایجاد دولت های دست نشانده در منطقه میباشد.همانطوریکه در بالا اشاره شد، امکان یک جنگ منظم و تمام عیار در حال حاضر در برخورد با ایران برای امریکا امکانپذیر نیست.ولی محتمل است برای ایجاد رعب وحشت و هموار نمودن راه برای دستجات مسلح گانگستری به چند عملیات موضعی اقدام نماید. لازم بذکر است تحولات یاد شده منوط است به روند رویداد ها، زدو بند ها و معاملات پنهانی قدرتهای دیگر امپریالیستی و یکسره شدن جناحبندی های درون هیت حاکمه جمهوری اسلامی.
و سرانجام فاکتور مهمی که میتوانست در این تحولات نقش تعین کننده ای ایفا نماید، که شور بخنانه این روند فاقد بازیگر اصلی است.یعنی مبارزه طبقاتی و به میدان آمدن نیروی اصلی یا اصطلاحاً همان نیروی سوم در این کشمکشها است. در این رابطه روند تحولات به گونه ای است که در حال حاضر نیروی اصلی یا همان نیروی سوم در معادلات سیاسی قدرتها هیچ نقشی ندارد.زیرا کلیه نیروهای حاضر از طیف راست تا چپ، تا مغز استخوان وابسته و در خدمت ضد انقلاب بورژوازی عمل میکنند.
امپریالیسم و جنگ
پس از فروپاشی بلوک امپریالیستی شوروی سابق، در پی فرو ریختن دیوار،نظام سرمایه داری وارد مرحله جدیدی گردید.این دوره را میتوان جزئی از تاریخ نظام سرمایه داری محسوب کرد. جنگ جهانی اول که برای تقسیم جهان که نتیجه رقابت کلیه کشورهای سرمایه داری بود،مرحله بسیار مهمی بود از روند توسعه نظام سرمایه داری. جنگ جهانی اول بروشنی نشان داد که پروسه تمرکز و انباشت سرمایه به مرحله ای از تکامل خود رسیده است که فقط و فقط با ایجاد جنگها بحران را میشود کنترل کرد. بعبارتی جنگ جهانی اول نشان داد که نظام سرمایه داری وارد دوران تاریخی جدیدی از حیات خود شده است و آن دوران امپریالیسم میباشد.مرحله ایکه دولت ها بخشی از سرمایه جهانی را در انحصار خود قرار میدهند،که این پروسه اجتناب ناپذیری قوانین حاکم براقتصاد سرمایه داری است،از اینرو دولتهای سرمایه داری بدون هیچ اما و اگری موظف به اجرای آن هستند.
بر همین اساس سرمایه داری امپریالیستی فقط در یک حوزه معین قدرت مانند سرمایه بزرگتر در مقابل سرمایه های ضعیف یا کوچکتر نیست.فرایند اجتناب ناپذیری جذب سرمایه های توسعه یافته تر مالی و صنعتی در راستای جذب ارزش اضافه های تولید شده توسط کشورهای پیرامون می باشد.انحصارات سرمایه های امپریالیستی با رشد سرسام آور شان جائی برای مرزهای ملی کشورهای پیرامون بورژوازی باقی نمی گذارند. یکی دیگر از عوامل مهم این دوره پروسه تسریع ادغام سرمایه های مالی با سرمایه صنعتی برای تمرکز بیشتر انحصارات می باشد. بطور کلی آنچه این دوره را از سایر دوره های تاریخی نظام سرمایه داری برجسته میسازد،آغاز عصر سرمایه امپریالیستی با چرخه دوزخی جنگ جهانی،بازسازی،بحران،می باشد.
اپوزیسیون و موضوع حمله نظامی
احزاب و سازمانهای رنگارنگ اپوزیسیون راست و چپ سرمایه هرکدام بر اساس بینش های نظری خود به این واقعه مهم واکنش نشان داده اند. اما آنچه که همه اینان را در نتیجه گیری نهائی در یک صف قرار میدهد، تمامی آنها با تاکید بر محتمل بودن حمله نظامی امریکا توافق کامل دارند. این فصل مشترک تمامی اپوزیسیون رنگارنگ بورژوائی است،که نسبت به این واقعه به موضع گیری های سیاسی طبقاتی در این باره پرداخته اند. آنچه که در این موضع گیری ها حائز اهمیت است،فقدان یک تحلیل طبقاتی از مکان تاریخی سرمایه داری امپریالیستی و بحران های رو به رشد این دوره از حیات سرمایه داری جهانی می باشد. بخش مهمی از اپوزیسیون دستگاه نظری چپ سرمایه، ادامه جنگ طلبی های امپریالیستی برای چاره جوئی و کنترل بحران را ناشی از پریودیک بودن این بحران ها ارزیابی می کنند. و به همین دلیل ساده آنان فاقد یک موضع گیری اصولی هستند،زیرا بحران را نه در ساختارهای این سیستم می بینند بلکه در پروسه سیکلی است که بحران سرمایه در آن می پیماید. این نوع نگرش جنگ را نه بمثابه روش متداول نظامیگری سرمایه برای برون رفت بحران نظام سرمایه داری. بلکه تحرکات نظامی گری و ایجاد جنگها را در لحظه و پریودیک ارزیابی می کنند.برخی آنان با توهم پراکنی مبنی بر اینکه رژیم های مثل جمهوری اسلامی،یا رژیم سابق عراق، رابواسطه داشتن رهبران احمق و یا تروریست، مبنای ارزیابی شان برای شناخت از جنگ قرار میدهند.این یک بدفهمی محض از نظام سرمایه داری است.این سیستم ذاتاً بحران زاست و برگزیدن جنگ تنها راه ممکنه برای کنترل بحران است.پدیده جنگ ذاتی نظام سرمایه داری و در اینجا امپریالیسم است.بنابر این مقوله جنگ پس از اتمام دو جنگ جهانی تبدیل به یک پدیده جهانی گردیده است.و به تبع آن کلیۀ جنگ ها بدون هیچ استثنائی جنگهائی با ماهیت ارتجاعی و در خدمت تامین منافع امپیریالیست ها میباشند.
علیه جنگهای ارتجاعی- امپریالیستی
تنها با گسترش مبارزه طبقاتی پرولتاریای بین المللی امکان توقف این توحش عنان گسیخه امپریالیستی امکانپذیر است. زیرا در هر جنگ ارتجاعی قربانیان اصلی آن کلیۀ استثمارشوندگان هستند. تنها طبقه کارگر انترناسیونالیست قادر است، دستگاه عظیم ماشین جنگی امپریالیسم را از کار بیندازد. زیرا در این جنگها هیچ منافع ملی و ناسیونالیستی در تداوم این جنگها ندارد.
برای جلوگیری از گسترش دامنه جنگ های امپریالیستی،پرولتاریا نمیتواند نقش یک ناظر بی عمل را ایفا کند. این وضعیت تائیدی دیگری است بر مبرمیت سازمانیابی طبقه کارگر در راستای ایجاد یک تشکیلات بین الملی برای تقابل جدی با مصاف های پیشارو.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر